طواف دل

آفتی در سیر و سلوک

متاسفانه در حوزه ما، برخی گرایش‌های انحرافی نیز وجود دارد، کسانی که همیشه بر طبل «علم» کوفته اند و وقتی نام برخی از اولیاء الله را پیش آن ها می بری با نگاهی تحقیر آمیز و اینکه او تالیف و یا تدریسی نداشته، طومار عرفانی و اخلاقی اش را در هم می پیچند.

 

در اینکه تحصیل علم برای طلبه از واجبات است و همچنین برای دیگران نیز امری بسیار پسندیده و مطلوب است، شکی نیست. اما استفاده ناصحیح از این ابزار پیشرفت، خود مشکلات جدی را سر راه محصل قرار خواهد داد.

اگر تهذیب و تزکیه نباشد، در بسیاری موارد، نبود علم بر بودن آن ترجیح دارد. اگر دقت کنید در قرآن کریم، اکثر موارد که نام از تزکیه و تعلیم برده شده، تزکیه مقدم بر تعلیم شمرده شده است. در سیره بزرگان دین و علمای زاهد و فرهیخته نیز، همین فرهنگ مشاهده می شود. در اینجا به یکی از نامه های امام خمینی اشاره می کنیم.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

فاطى عزیزم !

بالاخره بر من نوشتن چند سطر را تحمیل کردى ، و عذر پیرى رنجورى و گرفتاریها را نپذیرفتى . اکنون از آفات پیرى و جوانى سخن را آغاز مى کنم که من هر دو مرحله را درک کرده ، یا بگو به پایان رسانده ام ، و اکنون در سراشیبى برزخ یا دوزخ با عمال حضرت ملک الموت دست به گریبان هستم ، و فردا نامه سیاهم بر من عرضه مى شود، و محاسبه عمر تباه شده ام را از خودم مى خواهند و جوابى ندارم ، جز امید به رحمت آن که (وسعت رحمته کل شى ء) (1)، (و لا تقنطوا من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا) (2) را بر رحمه للعالمین نازل فرموده است ،

در جوانى که نشاط و توان بود با مکاید شیطان و عامل آن که نفس اماره است ، سرگرم به مفاهیم و اصطلاحات پر زرق و برقى شدم که نه از آنها جمعیت حاصل شد، نه حال

گیرم مشمول این نحو آیات کریمه شوم ، لکن عروج به حریم کبریا و صعود به جوار دوست و ورود به ضیافت الله ، که باید با قدم خود به آن رسید، چه مى شود؟

در جوانى که نشاط و توان بود با مکاید شیطان و عامل آن که نفس اماره است ، سرگرم به مفاهیم و اصطلاحات پر زرق و برقى شدم که نه از آنها جمعیت حاصل شد، نه حال و هیچگاه در صدد به دست آوردن روح آنها برگرداندن ظاهر آنها به باطن و ملک آنها به ملکوت برنیامدم ، و گفتم :

از قیل و قال مدرسه ام حاصلى نشد                 جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش

 

و چنان به عمق اصطلاحات و اعتبارات فرو رفتم و بجاى رفع حجب ، به جمع کتب پرداختم که گوئى در کون و مکان خبرى نیست جز یک مشت ورق پاره که به اسم علوم انسانى و معارف الهى و حقایق فلسفى طالب را که به فطرت الله مفطور است ، از مقصد بازداشته و در حجاب اکبر فرو برده .

 

اسفار اربعه با طول و عرضش از سفر به سوى دوست بازم داشت ، نه از فتوحات ، فتحى حاصل و نه از فصوص الحکم ، حکمتى دست داد، چه رسد به غیر آنها که خود داستان غم انگیز دارد و چون به پیرى رسیدم ، در قر قدم آن مبتلا به استدراج شدم ، تا به کهولت و مافوق آن ، که الان با آن دست به گریبانم (و منکم من یزد الى ارذل العمر لکیلا یعلم من بعد علم شیئا) (3) و چون دخترم از این مرحله فرسنگ ها دورى و طمع آن را نچشیدى - که خدایت به آن برساند، با حذف عوارض آن - از من توقع نوشتار و گفتار، آن هم نظم و نثر به هم آمیخته مى کنى و ندانى که من نه نویسنده ام و نه شاعر و نه سخن سرا.

 

و تو اى دختر عزیزم که غوره نشده حلوا شدى ، بدان که یک روزى خواهى بر جوانى که به همین سرگرمى ها یا بالاتر از آن از دستت رفت ، همچون من عقب مانده از قافله عشاق دوست خداى نخواسته بار سنگین تاسف را به دوش مى کشى ، پى از این پیر بى نوا بشنود که این بار را به دوش دارد و زیر آن خم شده است ، به این اصطلاحات که دام بزرگ ابلیس است ، بسنده مکن و در جستجوى او جل و علا باش . جوانى ها و عیش و نوش هاى آن بسیار زودگذر است ، که من خود همه مراحلش را طى کردم ، و اکنون با عذاب جهنمى آن دست به گریبانم ، و شیطان درونى دست از جانم بر نمى دارد تا - پناه به خداى تعالى - آخر ضربه را بزند، ولى یاس از رحمت واسعه خداوند، خود از کبائر عظیم است و خدا نکند که معصیت کارى مبتلا به آن شود.

به این اصطلاحات که دام بزرگ ابلیس است ، بسنده مکن و در جستجوى او جل و علا باش . جوانى ها و عیش و نوش هاى آن بسیار زودگذر است ، که من خود همه مراحلش را طى کردم

گویند حجاج بن یوسف ، آن جنایت کار تاریخ ، در آخر عمرش گفته است که خدایا مرا بیامرز گر چه مى دانم همه مى گویند نمى آمرزى ، و شافعى که این را شنید گفت : اگر چنین گفته شاید. و من ندانم که شقى توفیق چنین امرى را پیدا کرده یا نه ، و مى دانم که از هر چه بدتر یاس است ، وتو اى دخترم ! مغرور به رحمت مباش که غفلت از دوست کنى ، و مایوس مباش که خسر الدنیا و الاخره شوى ، خداوندا به حق اصحاب پنج گانه کساء، احمد و فاطى و حسن و رضا (یاسر) و على را که از دودمان رسول گرامى و وصى اویند و به این افتخار مى کنم و مى کنند، از شرور شیطانى و هواهاى نفسانى مصون دار، در اینجا کلام من ختم شد و حجت حق بر من تمام شد. والسلام (4)


نوشته شده در یکشنبه 90/2/4ساعت 8:59 عصر توسط دلدار نظرات ( ) | |

در جبهه یک شرایطی پیش می آمد که بچه ها بی حوصله می شدند مثل عدم موفقیت در عملیات ، شهدا و مجروحین زیاد و ... در میان بیشتر از همه برای حفظ روحیه ی نیروها ، فرمانده هان احساس مسئولیت می کردند در این خاطره حاج همت خودش شخصا ً برای شاد کردن بچه ها اقدام کرده...


بچه ها کسل بودند و بی حوصله. حاجی سر در گوش یکی برده بود و زیر چشمی بقیه را می پایید.

انگار شیطنتش گل کرده بود.

به یاد شهید حاج همت

عراقی آمد تو و حاجی پشت سرش.

بچه ها دویدند دور آن ها.حاجی عراقی را سپرد به بچه ها و خودش رفت کنار.

آنها هم انگار دلشان می خواست عقده هاشان را سر یک نفر خالی کنند، ریختند سر عراقی و شروع کردند به مشت و لگد زدن به او.

حاجی هم هیچی نمی گفت.

فقط نگاه می کرد. یکی رفت تفنگش را آورد و گذاشت کنار سر عراقی.

عراقی رنگش پرید و زبان باز کرد که:" بابا، نکشید! من از خودتونم."

و شروع کرد تند تند، لباس هایی را که کش رفته بود کندن و غر زدن که: " حاجی جون، تو هم با این نقشه هات. نزدیک بود ما رو به کشتن بدی. حالا شبیه عراقی هاییم دلیل نمی شه که..."

بچه ها می خندیدند. حاجی هم می خندید.


نوشته شده در یکشنبه 90/2/4ساعت 8:53 عصر توسط دلدار نظرات ( ) | |

 نقل شده است که روزى نظام 1حیدرآباد دکن در عمارى مى نشیند و عده اى هنود بت پرست آن عمارى را به دوش حمل مى کنند (طبق مرسوم تشریفات سلطنتى آن زمان ) پس در آن حالت چرت و بى خودى عارضش ‍ مى شود و حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام را مى بیند به او مى فرماید: نظام! حیا نمى کنى که به دوش سادات عمارى خود را قرار دادى ؟ چشم باز مى کند و منقلب مى شود مى گوید عمارى را بر زمین گذارید. مى پرسند مگر از ما تقصیرى واقع شده ؟ مى گوید نه لکن باید عده دیگرى بیایند و عمارى را بلند کنند، پس جمعى دیگر را مى آورند و عمارى را به دوش مى کشند تا نظام به مقصد خود رفته و برمى گردد به منزلش .
برای سادات احترام‌خاصی قائل بود

پس آن عده را که در مرتبه اول ، عمارى بر دوش آنها بود، در خلوت مى طلبد و دست به گردن آنها کرده و با ایشان ملاطفت نموده و رویشان را مى بوسد و مى گوید شما از کجایید؟ جواب مى دهند اهل فلان قریه . مى پرسد آیا از سابق اینجا بودید؟ مى گویند همینقدر مى دانیم اجداد ما از عربستان اینجا آمده اند و توطن نموده اند. مى گوید بایدفحص کنید، نوشته جاتى که از اجدادتان دارید جمع کنید و نزد من آورید پس اطاعت کردند و هر چه داشتند آوردند. سلطان در بین آن نوشته شجرنامه و نسب نامه اجدادشان را مى بیند که نسب آنها به حضرت على بن موسى الرضا علیه السّلام مى رسد و از سادات رضوى هستند، نظام به گریه مى افتد و مى گوید شما چطور هنود شده اید در حالى که مسلمان زاده بلکه آقاى مسلمانانید؟! همه آنها منقلب شده و مسلمان و شیعه اثنى عشرى مى شوند، نظام هم املاک زیادى به آنها عطا مى کند.

لزوم اکرام و احترام از سلسله جلیله سادات و ذریّه هاى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از مسلمات مذهب ماست و از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت کرده اندکه فرمود: «اَکْرمُوا اَوْلادِىَ الصّالِحُونَ للّهِ وَالطّالِحُونَ لى » 2

 ساداتى که اهل صلاح و تقوا هستند براى خدا آنها را گرامى دارید و ساداتى که چنین نیستند براى خاطر من و انتسابشان به من گرامى دارید.


نوشته شده در یکشنبه 90/2/4ساعت 8:52 عصر توسط دلدار نظرات ( ) | |

-1a e3*g,f eefh9

 

حتما شما هم بارها و بارها وصف برخی کلمات را شنیده‌اید که از زبان برخی سخنرانان خارج شده که انسان به محض شنیدن، نوعی انزجار در وجودش حاصل می‌شود و نسبت به سخنران، بد بین می‌شود. گاهی هم در حد بدبینی نیست، بلکه جایگاه سخنران، در ذهن انسان بسیار پایین آمده و از اثر سخنش کاسته می‌شود.

 

همانطور که استفاده از لغات فصیح و زیبا، به سخنرانی شما جذابیت می دهد، به همان اندازه، یک واژه زشت، می‌تواند جایگاه فعلی شما را تا حد بسیار زیادی تنزل دهد.

 

متکلم فصیح باید مراقبت کند که در کرسى خطابه، سخنانش به لغات زشت و الفاظ قبیح آلوده نگردد و کلماتى که بر خلاف ادب است، به زبان نیاورد. چه، زشتگویى در شنوندگان اثر بد مى‏گذارد و گاهى آنان را از گوینده سخن منزجر مى‏نماید. سخنران، هر قدر فصیح باشد، با گفتن کلمات رکیک و خلاف ادب، قدر و منزلت اجتماعى‏اش کاهش مى‏یابد و افراد وزین او را ترک مى‏گویند. على (علیه السلام) در این باره فرموده است:

ایاک و ما یستهجن من الکلام فانه یحبس علیک اللئام و ینفر عنک الکرام.(1)

از سخنان قبیح و مستهجن پرهیز نما، که زشتگویى، فرومایگان را در اطرافت نگاه مى‏دارد و عناصر شریف و بزرگوار را از گردت پراکنده مى‏سازد.

سخنران، هر قدر فصیح باشد، با گفتن کلمات رکیک و خلاف ادب، قدر و منزلت اجتماعى‏اش کاهش مى‏یابد و افراد وزین او را ترک مى‏گویند

آثار سوء و نتایج بدى که از سخنان زشت عاید سخنران مى‏گردد، منحصر به شنوندگان حاضر در مجلس نیست، بلکه اینان پراکنده مى‏شوند و آن چه در مجلس نیست، بلکه اینان پراکنده مى‏شوند و آن چه در مجلس گذشته است، با دگران در میان مى‏گذارند و آنان نیز نسبت به گوینده بدبین مى‏شوند. خلاصه، به هر نسبت که سخنان زشت سخنور بخش مى‏گردد، به همان نسبت، بر ضرر وى مى‏افزاید و بیش از پیش مورد انزجار مردم واقع مى‏شود.

 

عن على (علیه السلام) قال: عجبت لمن یتکلم فیما ان حکى عنه ضره و ان لم یحک عنه لم ینفعه.(2)

على (علیه السلام) فرموده است: عجب دارم از کسى که در چیزى سخن مى‏گوید، که اگر از وى حکایت کنند، زبان مى‏برد و اگر نقل نکنند، نفعى عایدش نمى‏گردد.

 

بنابر این، اگر در مواردى ضرورت ایجاد کند که خطیب اسلامى، در خلال بحث خود، به منظور پاره‏اى از احکام الهى، پیرامون روابط جنسى غیر مشروع یا روابط جنسى غیر طبیعى سخن بگوید و به مستمعین تذکراتى بدهد، باید از کلماتى هم مانند: عمل منافى با عفت، آمیزش‏هاى غیر قانونى، روابط غیر مشروع، انحراف جنسى، و دیگر الفاظى نظایر این‏ها استفاده کند و زبان را به الفاظ زشت و کلمات قبیح نیالاید.

 

متکلم فصیحى که مردم از شر زبانش در خوف و هراس‏اند. از او، بر عرض و شرف خود ایمنى ندارند، به مراتب بدتر از سخنرانى است که زشت مى‏گوید و کلمات قبیح به زبان مى‏آورد.

 

زیان و ضرر زشت گویى، عاید گوینده آن مى‏شود و زشتگو، خود از آن آسیب مى‏بیند و به فرموده على (علیه السلام)، فرومایگان را در اطراف خود نگه مى‏دارد و عناصر شریف و بزرگوار را از گرد خود پراکنده مى‏سازد، ولى شر کسى که مردم از زبان او خائف‏اند، دامن گیر آنان مى‏شود.

متکلم فصیحى که مردم از شر زبانش در خوف و هراس‏اند. از او، بر عرض و شرف خود ایمنى ندارند، به مراتب بدتر از سخنرانى است که زشت مى‏گوید و کلمات قبیح به زبان مى‏آورد.

عن النبى صلى الله علیه و آله قال: یا على من خاف الناس من لسانه فهو من اهل النار.(3)

از رسول اکرم صلى الله على و آله روایت شده که فرمود: اى على، کسى که مردم از زبانش بترسند، او اهل ذوزخ است.

 

سخنرانى که بد زبان است و مردم از شر سخنان او خائف‏اند، براى آن که دچار هتک و اهانت نشوند و عرض و شرفشان در معرض خطر قرار نگیرد، از وى احترام مى‏کنند، دستورش را اجرا مى‏نمایند، و مورد تکریمش قرار مى‏دهند. چنین اطاعت و تکریمى، نه فقط ارزش انسانى و اسلامى ندارد، بلکه موجب عذاب الهى است و به هر نسبتى که بیشتر احترامش کنند، عذابش بیشتر خواهد بود.

 

عن النبى صلى الله و آله قال: ویل لمن تزکیه الناس مخافه شره ویل لمن اطیع، مخافه جوره ویل لمن اکرم مخافه شره.(4)

رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) فرموده است: واى بر آن کسى که مردم از ترس شرش، او را به خوبى یاد مى‏کنند. واى بر آن کسى که مردم از ترس جور و ستمش، از وى اطاعت مى‏نمایند. واى بر آن کسى که مردم از خوف شر او، احترامش مى‏کنند.

 

و عنه صلى الله علیه و آله شر الناس عند الله یوم القیامه الذین یکرمون اتقاء شرهم.(5)

و نیز فرموده است: بدترین مردم نزد خداوند، در قیامت، کسانى هستند که مردم براى مصون ماندن از شر آنان، احترامشان مى‏کنند.

فصاحت کلام و طلاقت زبان، از جهت آثار بد و عوارض ناروایى که مى‏تواند به بار آورد، آن قدر خطرناک است که رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم)، ضمن حدیثى، چنین فرموده است:

اما انه یعط احد فى دنیاه شیئاً هو اضر له فى آخرته من طلاقه لسانه.(6)

به هیچ کس در دنیا چیزى عطا نشده است، که براى آخرت وى زیان بار تر از طلاقت زبانش باشد.


نوشته شده در یکشنبه 90/2/4ساعت 8:50 عصر توسط دلدار نظرات ( ) | |

9h

 

خداوند عذاب قبر را از سه گروه از زنان برمى‏دارد و آنان را با فاطمه ـ سلام الله علیها ـ محشور مى‏سازد: زنى که با تنگ‏دستى شوهرش بسازد، زنى که بر بدخلقى شوهرش صبر کند و زنى که مهریه‏اش را به شوهرش ببخشد.

 

گفتاری از حجةالاسلام فرح زاد

قسمت اول را اینجا ببینید

در قسمت قبلی دو عاملی که باعث میشود عذاب برزخ و قبر از زنان برداشته شود را یاد آور شدیم در این قسمت عامل سوم را بیان می کنیم

ج) بخشش مهریه به شوهر

 

گروه سوم از زنانى که خداوند عذاب قبر را از آنان برمى‏دارد و آنان را با حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ محشور مى‏کند، زنانى هستند که مهریه خود را به شوهر ببخشند: «اِمْرأَةٌ وَهَبَتْ صِداقَها»این، باز در عالم محبت و یگانگى عملى مى‏شود. در عالم یگانگى من و تو وجود ندارد. حق هر یک از این سه گروه است که این همه مقام و درجه به آنها بدهند.

قال النبى ـ صلى الله علیه و آله ـ : ثَلاثُ نِساءٍ یَرْفَعُ اللّه ُ عَنْهُنّ عَذابَ الْقَبْرِ وَ حَشَرَهُنَّ مَعَ فاطِمَةَ علیهاالسلام : اِمْرَأَةٌ صَبَرَتْ عَلى عُسْرِ زَوْجِها وَ امْرَأَةٌ صَبَرَتْ عَلى سُوءِ خُلْقِ زَوْجِها وَ امْرَأَةٌ وَهَبَتْ صِداقَها؛[5]خداوند عذاب قبر را از سه گروه از زنان برمى‏دارد و آنان را با فاطمه ـ سلام الله علیها ـ محشور مى‏سازد: زنى که با تنگ‏دستى شوهرش بسازد، زنى که بر بدخلقى شوهرش صبر کند و زنى که مهریه‏اش را به شوهرش ببخشد.

زیبابینى

یکى از بزرگان مى‏فرمود: ما پنج تا عیب داریم، خانم هم شش تا عیب دارد. روى هم مى‏ریزیم و زندگى مى‏کنیم. این طور نیست که آقا عیب دارد، ولى خانم بى‏عیب است، یا برعکس. نه شما بى‏عیب هستى و نه او. عیب‏ها را روى هم بریزید و با هم بسازید و زندگى خوشی داشته باشید. اصلاً عیب همدیگر را نبینید. با صفا و محبت با هم زندگى کنید. یکى از راه‏هاى عملىِ ایجاد صفا و محبت در زندگى همین است که عیب‏ها را نبینم، بلکه قشنگى‏ها و زیبایى‏ها را ببینم، بالاتر آن‏که همه را زیبا ببینم.

خداوند حاج آقا دولابى را رحمت کند! مى‏فرمود: خانه خودتان را خانه اهل بیت ـ علیهم السلام ـ به حساب بیاورید. یعنى مرد به قصد خدمت کردن به حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ به زنش خدمت کند و خانم هم به قصد حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ به شوهرش خدمت کند. به بچه‏هایشان هم به قصد امام حسن و امام حسین ـ علیهماالسلام ـ خدمت کنند. آن وقت ببینید آن خانه چه مى‏شود! آن خانه، خانه اهل بیت ـ علیهم السلام ـ مى‏شود. شیعیان جزء اهل‏بیت(ع) هستند.

آزار رسول خدا(صلى الله علیه و آله)

پیش از این گمان مى‏کردیم که اگر کسى حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ را اذیت کند، پیامبر خدا ـ صلى الله علیه و آله ـ را اذیت کرده است. بلکه باید گفت: اگر کسى یک مؤمن و دوست اهل بیت ـ علیهم السلام ـ را اذیت کند، آنان را اذیت کرده است. پیامبر خدا ـ صلى الله علیه و آله ـ فرمودند:

مَنْ آذى مُؤْمِناً فَقَدْ آذانى وَ مَنْ آذانى فَقَدْ آذَى اللّه َ عَزَّوَجَلَّ وَ مَنْ اَذَى اللّه َ فَهُوَ مَلْعُونٌ فِى التُّوراةِ وَالاِْنْجیلِ وَالزَّبورِ وَ الْفُرقانِ؛[6]هر کس مؤمنى را بیازارد، مرا آزرده است و کسى که مرا بیازارد، خداوند عزوجل را آزرده است و کسى که خدا را بیازارد، در تورات و انجیل و زبور و فرقان (قرآن) ملعون شمرده شده است.

اگر این خانم شوهرش را اذیت کند، امام زمان ـ علیه السلام ـ را اذیت کرده است. اگر مرد خانم و مادرش را اذیت کند، کنیز حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ را اذیت کرده است، بلکه آن حضرت را اذیت کرده است. آیا ما حاضر به آزار و اذیت آنها هستیم؟ اگر این فرهنگ براى ما جا بیفتد، دست و پایمان را جمع مى‏کنیم. اگر دریابیم که همه هستى به هم گره خورده است و آزار یا شادمان کردن یک انسان مؤمن در حقیقت آزار و یا شادمان نمودن اولیای خدا و حق تعالى است، در رفتار ما بسیار تأثیرگذار است. یعنى اثر اعمال ما به اولیاى حق و بلکه مستقیماً به حق تعالى برمى‏گردد.

گستره وجودى امام(علیه السلام)

باید بدانیم که عالم یک انسان بیشتر نیست. حاج آقاى دولابى مى‏فرمودند: «براى من یقینى شده است که همه عالم براى من یک انسان است و آن هم امام زمان ـ علیه السلام ـ است. همه هم، اعضا و جوارح آن امام هستند. این جمله مهم زیارت جامعه را خوانده‏ایم:

اَجْسادُکُمْ فِى الاَْجْسادِ وَ اَرْواحُکُم فِى الاَْرْواحِ وَ اَنْفُسُکُم فِى النُّفُوسِ؛ جسدهاى شما در اجساد و روح‏هاى شما در ارواح و نفس‏هاى شما در نفوس ماست.

یعنى این بدن‏ها مال امام(ع) است، حتى بدن بدها. اگر این فرهنگ جا افتاد که یک حقیقت بیشتر در عالم نیست، به گونه‏اى دیگر عمل مى‏کنیم. هر چه در عالم هست از شعاع و نور وجود انسان کامل است.

گفت پیغمبر که اجزاء منید جزء را از کل چرا برمى‏کنید

جزء از کل قطع شد بیکار شد دست از تو قطع شد مردار شد

خداى تعالى امامان ما را ظهور خود مى‏داند و شیعیان و دوستانشان را شعاع وجود آنها. امام باقر ـ علیه السلام ـ در ذیل آیه شریفه «وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُوا اَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ»[7]فرمودند:

اِنَّ اللّهَ اَعْظَمُ وَ اَعَزُّ وَ اَجَلُّ وَ اَمْنَعُ مِنْ اَنْ یُظْلَمَ وَ لکِنَّهُ خَلَطَنا بِنَفْسِهِ فَجَعَلَ ظُلْمَنا ظُلْمَهُ وَ وِلایَتَنا وِلایَتَهُ؛[8]در حقیقت خداوند بزرگ‏تر و عزیزتر و بلندمرتبه‏تر و مانع‏تر است از این که مورد ظلم قرار گیرد؛ و لکن خداوند ما را با خودش مخلوط و ممزوج کرده است. از این رو ظلم به ما را ظلم به خود دانسته و ولایت ما را ولایت خود.

تعبیر «خَلَطَنا»تعبیر بسیار زیبایى است. حق تعالى ائمه بزرگوار ما را با خود یکى مى‏داند؛ یعنى آن بزرگواران ذوب در حق شده‏اند. مستقلاً از خود چیزى ندارند. هر چه هست، ظهور حق تعالى است. لذا فرمودند:

مَنْ اَحَبَّکُمْ فَقَدْ اَحَبَّ اللّهَ وَ مَنْ اَبْغَضَکُمْ فَقَدْ اَبْغَضَ اللّهَ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِکُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللّهِ؛[9]کسى که شما را دوست بدارد، البته خدا را دوست داشته است و کسى که با شما دشمنى ورزد، در حقیقت با خدا دشمنى کرده است و کسى که به شما پناه برد، به طور حتم به خدا پناه برده است.

به قولا مولانا :

دیده‏اى خواهم سبب سوراخ کن  تا سبب را برکند از بیخ و بن

دیده‏اى خواهم که باشد شه شناس تا شناسد شاه را در هر لباس

این همه آوازه‏ها از شه بود             گر چه از حلقوم عبدالله بود

از پیامبر گرامى اسلام روایت شده است :

مَنْ ماتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ اِمامَ زَمانِهِ ماتَ میتَةً جاهِلیَّةً؛[10]کسى که بمیرد و امام زمان خویش را نشناسد، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.

اگر از انسان کامل بریده و قطع شدیم و او را نشناختیم، مرگ جاهلیت نصیبمان خواهد شد. حیات مادى و معنوى ما در پرتو امامان ماست. هم فیض ظاهر و مادى ما از امام است. چنان که امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمودند:

لَوْ لا فِى الاَْرْضِ مِنّا لَساخَتِ الاَْرْضُ بِاَهْلِها؛[11]اگر در روى زمین کسى از ما نباشد، زمین اهل خود را فرو مى‏برد.

و هم حیات معنوى ما از امام است. اگر سرچشمه حیات معنوى و هدایت را پیدا نکنیم و به آن متصل نشویم، گمراهیم. در دعاى زمان غیبت چنین مى‏خوانیم:

اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَکْ لَمْ اَعْرِفْ نَبِیَّکَ، اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَکَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینى؛[12]خدایا، خودت را به من بشناسان؛ که اگر خودت را به من نشناسانى، پیامبرت را نشناخته‏ام. خداوندا، رسولت را به من معرفى نما؛ که اگر رسولت را به من معرفى نکنى، حجت تو را نشناخته‏ام، خداوندا! حجت خود را به من بشناسان؛ که اگر حجت خود را به من نشناسانى، از دینم گمراه مى‏شوم.

اهانت به دوستان امام(علیه السلام)

امام صادق ـ علیه السلام ـ به گروهى فرمودند: چرا به ما اهانت مى‏کنید و ما را سبک مى‏شمارید؟! یک نفر به امام گفت: به خدا پناه مى‏بریم از این‏که به شما اهانت کنیم و شما را سبک بشماریم! امام فرمود: تو یکى از همان‏ها هستى که به ما اهانت کردى! دست و پاى خودش را جمع کرد و گفت: من به خدا پناه مى‏برم که به شما اهانت کنم! کى اهانت کردم؟ فرمود: وقتى به سفر حج مى‏رفتى، در بین راه یکى از دوستان ما پیاده بود، در راه مانده بود. التماس کرد که مرا سوار کن. چرا سوارش نکردى؟ تو به آن دوست ما استخفاف کردى. در حقیقت به من اهانت کردى.

وَ مَنِ اسْتَخَفَّ بِمُؤْمِنٍ فبنا اسْتَخَفَّ وَضَیَّعَ حُرْمَةَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ؛[13]کسى که مؤمنى را سبک بشمارد، ما را سبک شمرده و حرمت خدا را ضایع کرده است.

یعنى فرقى نمى‏کند؛ اگر من به دست شما زدم، در حقیقت به شما زده‏ام؛ چون دست شما جزء شماست. دوستان و شیعیان اهل‏بیت ـ علیهم السلام ـ در حقیقت جزء آنها هستند. اگر به جزء اهانت کردى، در حقیقت به کل اهانت کرده‏اى!

بالاتر این که خداوند فرموده است :

مَنْ اَهانَ لى وَلیًّا فَقَدْ بارَزَنى بِالْمُحارَبَةِ وَ دَعانى اِلَیْهِ؛[14]

کسى که به دوست من اهانت کند، اعلام جنگ با من کرده است و مرا به مبارزه دعوت کرده است.

این تعبیر، تعبیر بسیار تندى است. در حقیقت اهانت و آزار دوستان خدا در حکم جنگ با خداست. این بینش، انسان را از بسیاى از خطاها بازمى‏دارد.

هزار بار پیاده گر طواف کعبه کنى قبول حق نشود گر دلى بیازارى

روى خوش و محبت در خانه

یکى از سفارش‏هاى حاج آقاى دولابى این بود که هر وقت مى‏خواهید از خانه بیرون روید، از اهل خانه و از پدر و مادر یا همسر و فرزندان، با روى خوش جدا شوید. بگویید: کارى ندارید؟، چیزى نمى‏خواهید؟ با عافیت و دل خوش از خانه بیرون بروید. اهل خانه را شاد کنید. درست خداحافظى کنید. در این صورت تا زمانى که بیرون خانه هستید، یا در مسافرت به‏سرمى‏برید، خوش هستید و دست خدا به همراه شماست. مبادا با قهر و اخم و ناراحتى از اهل خانه جدا شوید! حتماً با خداحافظى و صلح و صفا بیرون روید. مى‏فرمودند: «من وقتى مى خواهم از خانه بیرون بروم، حاج خانم مى‏آید و یک پارچه‏اى برمى‏دارد و کفش‏هاى من را پاک مى‏کند و مى‏گوید: حاج آقا جونم، حاج آقا جونم، قربونت برم! از این بهتر شوهرى در عالم نیست! بعد هم مى‏گوید: حاج آقا جون بده بیاید. با چند تا تعریف جیب‏هاى ما را خالى مى‏کند. هر کس باشد، دستش در جیبش مى‏رود. ما راهش را بلد نیستیم. اگر از فولاد هم باشى، با محبت زمین مى‏خورى. اگر سنگ هم باشى، با محبت ذوب مى‏شوى. هیچ چیز مثل محبت انسان را زمین نمى‏زند. اگر خانم محبتش بیشتر باشد، او غالب مى‏شود و اگر آقا محبتش زیادتر باشد، او غالب است.

آن که محبتش بیشتر است

روایاتى که در باب محبت دو مؤمن آمده است، جالب است! مى‏فرماید: دو مؤمن وقتى به هم مى‏رسند، اول سلام، بعد از آن مصافحه و سپس معانقه مى‏کنند. معانقه یعنى چسبانیدن گردن به گردن. یعنى گردن‏ها داخل هم برود و سینه ها محکم به هم بچسبد. بنابراین، در مرحله اول باید سلام کرد. کسانى که دوستى‏شان بیشتر است، مصافحه مى‏کنند، یعنى با یکدیگر دست مى‏دهند. مستحب است مقدارى فشار دهند، نه زیاد که اذیت شوند. افراط و تفریط نشود. یک مقدار که فشار مى‏دهید، یعنى من دوستت دارم.

روایات عجیبى در باب مصافحه آمده است. فرمودند: مصافحه، گناهان دو طرف را مثل برگ خزان مى‏ریزد.[15]خداوند آن‏قدر مصافحه را دوست دارد که فرموده‏اند:

اَدْخَلَ اللّهُ یَدَهُ بَیْنَ اَیْدیهِما؛ خداوند دستش را داخل دست‏هاى آن دو نفر مى‏کند.

خیلى عجیب است! دو تا مؤمن وقتى با هم یگانه مى‏شوند، آن‏قدر خداوند این عمل را دوست دارد که مى‏فرماید: من هم به میان شما مى‏آیم. خداوند میان این دو نفر است که با هم دست داده‏اند. خدا با کدام یک مصافحه مى‏کند؟

فَصافَحَ اَشَدُّهُما حُبّاً لِصاحِبِهِ؛[16]خداوند با آن دوستى مصافحه مى‏کند که محبتش بیشتر است.

این قاعده را درباره زن و شوهر هم اجرا کنید. اگر خانم محبتش بیشتر باشد، خدا و پیامبر و امام زمان با او هستند و اگر آقا محبتش بیشتر است، خوبان عالم هم همان طرف صف مى‏بندند.

صد رحمت الهى

در روایت دیگرى آمده است: هنگامى که دو انسان مؤمن با همدیگر مصافحه مى‏کنند، خداوند صد رحمت نازل مى‏کند؛ نود و نه رحمت نصیب کسى است که محبتش بیشتر است و یک رحمت براى طرف مقابل است.

حاج آقا مثال مى‏زدند و مى‏فرمودند: دو نفر مى‏خواستند هفت تا سیب را بین خودشان تقسیم کنند. یکى از آن ها خیلى رند بود. یکى را گذاشت طرف مقابل و یکى دیگر را طرف خودش و همین طور تقسیم کرد تا یکى باقى ماند. گفت: اگر این یکى باقی‏مانده را به تو بدهم، خودم ناراحت مى‏شوم و اگر بردارم، تو ناراحت مى‏شوى؛ پس هر هفت تا سیب مال من. این تقسیم‏هاى اهل دنیاست.

گاهى در معنویات هم این‏گونه است. مثلاً شما سلام مى‏کنى، نود و نه ثواب به شما مى‏دهند و به طرفى که جواب داده است و جوابش هم واجب بوده است، یک ثواب مى‏دهند، اگر نگوییم که آن یکى هم منشأش شما بودى و آن یکى هم مال شماست. بیاییم در معنویات هر هفت تا را به جیب بزنیم. براى سلام کردن که مستحب است، نود ونه ثواب مى‏دهند، ولى براى جواب که واجب است، یک ثواب. در مصافحه هم آن‏ که محبتش بیشتر است، نود و نه رحمت نصیبش مى‏شود و کسى که محبتش کمتر است، یک رحمت شامل حالش مى‏شود.

هدیه و سوغات براى اهل خانه

از خانه که بیرون مى‏روید با صلح و صفا بیرون بروید. وارد خانه هم که مى‏شوید، سعى کنید هدیه یا چیزى بخرید و بیاورید. به خصوص وقتى که از سفر باز مى‏گردید، دست خالى برنگردید. شاید سوغات سفر شبهه وجوب داشته باشد. سوغات، به خصوص براى بچه‏ها مایه دلخوشى است. مدت‏ها فراق کشیده است تا این که براى او سوغاتى بیاورند. اگر دست خالى برگردى، مى‏دانى بر سر این بچه چه آورده‏اى؟! از این کار دلش مى‏شکند.

در روایات آمده است: در بازگشت از سفر سوغات بیاورید، هر چند یک سنگ باشد.[17]دست خالى نباشید. براى همسر، بچه‏ها، پدر و مادر و رفیق هدیه‏اى بیاورید. الحمدلله ایرانى‏ها به این سنت عمل مى‏کنند و سنت خوبى است.

مشکلات را به خانه نبرید

یکى دیگر از امورى که باید درباره خانواده مراعات کرد، این است که غم و غصه‏ها و ناراحتى‏هاى بیرون را همان پشت در خانه بگذارید و بعد وارد خانه شوید. ناراحتى‏هاى بیرون را به خانه نبرید. و این مسأله بسیار مهمى است. اگر من بیرون از خانه با کسى دعوا کرده‏ام، کم آورده‏ام، جروبحث سیاسى کرده‏ام و ناراحتم، اینها را نباید بر سر زن و بچه خالى کنم. اینها را باید همان بیرون خانه خالى کنم. خودم را تخلیه کنم و با آرامش و روى باز به خانه بیایم.

در مجله‏اى مى‏خواندم که خانمى با همسر مقام معظم رهبرى مصاحبه کرده بود که مثلاً شما چطور زندگى مى‏کنید. خیلى عجیب است که ایشان در زندگى خانوادگى خیلى خودمانى است و یک زندگى بسیار ساده‏اى دارد، حتى براى خانمش دکتر نمى‏آورد. یک بار ایشان پیش دکتر رفته بود. دکتر از روى قرائنى شک کرده بود که ایشان ارتباطى با مقام معظم رهبرى دارد. پرسیده بود: شما کیستید؟ گفته بود: من خانم مقام معظم رهبرى هستم. پرسیده بود: چرا به همراه کسى نیامده‏اید؟ گفته بود: آقا گفته‏اند باید مثل بقیه مردم زندگى کنید و هیچ امتیازى براى خود قائل نشوید. حتى براى زایمان به یک زایشگاه معمولى رفته بودند. روى این خیلى پافشارى دارند که زندگى آنها ساده و در حد معمول، حتى زیر حد معمول باشد.

در آن مصاحبه گفته بودند: آقا کارشان خیلى زیاد است؛ بحران‏هاى سیاسى، مشکلات دنیا، مسائل اقتصادى مردم و مشکلات مملکت. اما وقتى وارد خانه مى‏شوند، حتى یک کلمه از این مشکلات را مطرح نمى‏کنند. خانه به جاى خود، کار و فعالیت هم به جاى خود.

وارد خانه که مى‏شوید ناراحتى هاى بیرون را تخلیه کنید و با دل صاف و زلال، و با استغفار و محبت وارد خانه شوید.

مجالست با خانواده

مرحوم علامه طباطبایى مى‏فرمود: «رفتار خوب و خوش با همسر سیر و سلوک است.» ایشان وقتى از درس و بحث و مطالعه فارغ مى‏شدند، مى‏نشستند و با اهل خانه و عیال خود گپ مى‏زدند. خوش و بش داشتند. پیامبر خدا(ص) فرمودند:

جُلُوسُ الْمَرْءِ عِنْدَ عِیالهِ اَحَبُّ اِلَى اللّهِ تَعالى مِنِ اِعْتِکافٍ فى مَسْجِدى هذا؛[18]این که مرد در کنار خانواده‏اش بنشیند، از اعتکاف در مسجد من (مسجد النبى) محبوب‏تر است.

 روایت خیلى عجیبى است! اعتکاف در مسجدالنبى(ص) چیزى است که همه آرزوى آن را دارند. همین در کنار خانواده نشستن و با آنان گفت‏وگو کردن، ارزشش بالاتر از اعتکاف در مسجد پیامبر(ص) است. مرحوم علامه فرموده بودند: من گاهى که مى‏خواهم از منزل بیرون بروم، اول مى‏روم ببینم خانم کارى ندارد. اگر کار داشت صرف نظر مى‏کنم. متقابلاً ایشان هم بسیار مراعات ما را مى‏کند. گاهى براى من یک چاى مى‏آورَد و با محبت جلوى من مى‏گذارد و مى‏گوید: حاج آقا خسته نباشى. مى‏فرمودند: من خیلى مدیون خانمم هستم.

گوهر گران قیمت

مرحوم آقاى دولابى مى‏فرمود: «من یک وقتى به دیدن مرحوم آقاى سید محمد حسین تهرانى(علامه تهرانى) که از شاگردان علامه طباطبایى بود رفتم. ایشان مى‏گفت: زمانى که خانم علامه طباطبایى فوت کرده بود، براى مرحوم علامه نامه‏اى نوشتم و فوت همسرشان را تسلیت گفتم. ایشان در پاسخ نامه بسیار از خانمش تعریف کرده بود. فرموده بود: من گوهر گران قیمتى را از دست دادم. خانم من در درس و تفسیر و کار و سیر و سلوک من شریک بود. وضع خانه را براى من مرتب مى‏کرد. اگر حس مى‏کرد من مهمان دارم، همه وسائل را براى من آماده مى‏کرد. اگر مى‏خواستم مسافرت بروم، وسایل سفر را مهیا مى‏نمود و مى‏گفت برو. یعنى همه‏اش ایثار و فداکارى بود. مرحوم علامه طباطبایى پس از فوت ایشان مدت‏ها افرادى را به حرم حضرت معصومه ـ سلام الله علیها ـ مى‏فرستادند تا به نیابت از ایشان زیارت کنند.

خدمت به همسر

مرحوم آیت‏اللّه احمدى میانجى از دفتر یکى از مراجع براى پاسخ به پرسش‏ها براى حج دعوت شدند؛ یک دعوت مجانى. ولى ایشان گفتند: من نمى توانم بیایم، عذر دارم. فرزندان ایشان گفتند: همه آرزو دارند به حج بروند. شما را مجانى و با احترام مى‏برند و پذیرایى هم مى‏کنند. فرمودند: مادر شما مریض است. در خانه نمى‏تواند همه کارهایش را انجام دهد. در بعضى از کارهایش باید به ایشان کمک کنم. گفتند: ما همه کارهاى مادرمان را انجام مى‏دهیم. گفتند: بعضى از کارهاست که ممکن است از شما خجالت بکشد، من از همه محرم‏تر هستم. ببینید ایشان خدمت کردن به خانم را از حج رفتن مهم‏تر مى‏بیند.

این مطلب را دست‏کم نگیرید. ما گاهى سوراخ دعا را گم مى‏کنیم. گاهى مى‏بینى که حج و کربلاى شما این است که به خانم و بچه‏ها و پدر و مادر برسى. با این کار خدا را خشنود کرده‏اى. گاهى انسان با دور خانه خدا چرخیدن از صاحب‏خانه جدا شده است. ما باید دور صاحب‏خانه بچرخیم، نه دور خانه.

کعبه یک سنگ و نشانى است که ره گم نشود حاجى احرام دگر بند ببین یار کجاست


نوشته شده در یکشنبه 90/2/4ساعت 8:49 عصر توسط دلدار نظرات ( ) | |

<   <<   71   72   73   74   75   >>   >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ