اختلال شخصیت وابسته بیماران مبتلا به اختلال شخصیت وابسته (Dependent Personality Disorder)، نیازهای خود را تحتالشعاع نیازهای سرگردان قرار می دهند، مسئولیتهای مهم زندگی خود را به گردن دیگران می اندازند، به خود مطمئن نیستند و اگر مدت کوتاهی تنها بمانند، احساس نگرانی و ناراحتی می کنند. اگر تمایل دارید با این افراد بیشترآشنا شوید، گفتگوی زیر که با دکتر محمدمهدی قاسمی، روانپزشک، انجام شده است را مطالعه نمایید. اختلال شخصیت وابسته در خانم ها شایع تر از آقایان است. تقریبا 2/5درصد از تمام اختلالات شخصیتی در این مقوله جای می گیرد. این اختلال در بچه های کوچک خانواده شایع تر از بچه های بزرگ تر است. کسانی هم که در کودکی بیماری جسمی مزمنی داشته اند ممکن است بیش از بقیه ی افراد، مستعد این اختلال باشند. مشخصه اختلال شخصیت وابسته، رفتاری حاکی از وابستگی و سلطه پذیری به صورت الگویی نافذ و فراگیر است. افراد مبتلا به این اختلال از تصمیم گیری عاجزند، مگر آن که با دیگران زیاد مشورت کرده و کاملا مطمئن باشند. آن ها از موقعیت های مسئولیتآور پرهیز می کنند و اگر از آن ها خواسته شود که نقش مدیر را در جایی به عهده بگیرند، مضطرب می شوند و ترجیح می دهند تحت سلطه باشند. انجام تکالیفی را که مربوط به خودشان است دشوار می یابند، اما اگر قرار باشد آن تکالیف را برای کسی دیگر انجام دهند مداومت در آن ها کاری برایشان ندارد. این گونه بیماران دوست ندارند تنها باشند و دلشان می خواهد کسی را پیدا کنند که بتوانند به او دلبسته شوند و همین دلبستگی، روابط آن ها را خدشه دار می سازد. مهم ترین خصیصه "اختلال شخصیت وابسته" نداشتن اعتماد به نفس، وابستگی کامل به دیگران، رفتار تسلیم جویانه، کمرویی، تردید و پرهیز از پذیرش مسئولیت است. نیاز بیش از حد شخصیت وابسته به اینکه تحت حمایت و مراقبت قرار گیرد، سبب می شود تسلط دیگران و اجحاف و بد رفتاری آنان را بپذیرد. ترس این افراد از جدایی موجب می شود رفتاری تسلیم جویانه و حقارت آمیز در برابر دیگران در پیش گیرند. فرد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته، خود را بدون کمک دیگران کاملا بی پناه و ناتوان می پندارد، در نتیجه می کوشد که با رفتارهای حقیرانه و چاپلوسانه، حمایت و مراقبت دیگران را کسب کند. این رفتارها از ابتدای جوانی و در زمینه های گوناگون بروز می یابد. شخصیت وابسته در تصمیم گیریهای معمولی روزانه هم، دچار مشکل است. این افراد هیچ گاه کاری را خودشان شروع نمی کنند و منتظر می مانند دیگران آغازگر کار باشند و حتی درباره مسایل کاملا شخصی از دیگران می خواهند برایشان تصمیم بگیرند و مسئولیت را بر عهده آن ها می گذارند، بنابراین دیگران برای این افراد تعیین می کنند که آنان چه کاری باید انجام دهند یا چه کاری نباید انجام دهند. این افراد به دلیل این که می ترسند حمایت یا تاثیر دیگران را از دست بدهند قادر به گفتن "نه" نیستند و نمی توانند مخالفت خود را با نظر دیگران بیان کنند. این افراد می ترسند کاری را به تنهایی انجام دهند و برای خرید، رفتن به مطب پزشک، رفتن به مدرسه فرزند باید فرد دیگری آنان را همراهی کند. چنین افرادی جرات و جسارت ندارند یا به خود حق نمی دهند نسبت به دیگران به ویژه افرادی که به آنها تکیه دارند، خشمگین شوند زیرا همواره می ترسند حمایت و اتکای این افراد را از دست دهند، در نتیجه مورد ظلم و بدرفتاری از سوی دیگران قرار می گیرند و با اینکه ناراحت اند وخودخوری می کنند، ولی لام تا کام حرفی نمی زنند. هنگامی که در جمع، موضوعی مطرح می شود که این افراد اطلاعات خوبی از آن داشته باشند، سخنی نمی گویند و منتظر می مانند تا دیگران اظهارنظر کنند، زیرا به عنوان یک اصل پذیرفته اند که دیگران در هر موردی بهتر و مطلع تر از آنان هستند. در واقع این افراد اعتقاد پیدا کردهاند که برای آغاز، ادامه یا پایان هر کاری محتاج به کمک دیگران هستند، چه این کار رسیدگی به کودک شان باشد یا تهیه گزارش برای رییس اداره. آنان این گونه باور دارند که از کارکرد مستقل ناتوان هستند و خود را به صورت افرادی نیازمند به یاری همیشگی دیگران می پندارند و در عین حال احتمال دارد که اگر به این افراد اطمینان دهیم فرد دیگری، کارشان را سرپرستی یا تایید می کند، به خوبی از عهده انجام کار برآیند. دقیقا همین طور است، زیرا این افراد تصور می کنند که هر پیشرفت یا موفقیتی موجب طرد شدن آنان از سوی دیگران می شود. شخصیت وابسته برای حل مشکلات خود همیشه به دیگران اتکا دارد و در نتیجه مهارتهایی را که لازمه یک زندگی مستقل است، نمی آموزد و به این ترتیب سبب تداوم وابستگی خود می شود. روابط و تعاملات افراد وابسته، با دیگران چگونه است؟ فرد وابسته می خواهد روابط خود را با دیگران به هر قیمتی حفظ کند، بنابراین ناچار به تحمل انواع حقارت ها می شود و پیوندهای او با دیگران نامتعادل و مخدوش است. این فرد بدون آن که هدف والایی داشته باشند تنها به منظور حفظ رابطه خود با دیگری ممکن است دست به فداکاری بزند و بدرفتاریهای لفظی و جسمی را تحمل کند. اگر تنها بماند، به علت ترس شدید و غیر واقعی در مورد ناتوانی از مراقبت خود، احساس ناراحتی و درماندگی می کند. در برخی موارد خود را تنها به این دلیل که تنها نماند وابسته می کند، در حالی که از بودن با دیگران هیچ لذتی نمی برد. هنگامی که رابطه نزدیک او با دیگران به پایان برسد،( مثلا در اثر مرگ آن فرد یا قطع رابطه از سوی افراد)، شخصیت وابسته به سرعت در جستجوی رابطه با دیگری برمی آید تا مراقبت و حمایتی که نیاز دارد فراهم کند. چنین تفکری موجب می شود تا این افراد بدون بررسی و دقت، خود را به فرد دیگری وابسته کنند، بهطور مثال مرد وابسته ای که زنش تحمل رفتارهای او را نداشته و از وی جدا شده است، بلافاصله با نخستین زنی که به تقاضای ازدواج او پاسخ مثبت دهد، ازدواج می کند. این افراد نسبت به خود، دیدگاهی منفی و بدبینانه دارند. توانایی های خود و حتی آنچه را که مالک هستند ناچیز می شمارند، ممکن است همیشه در خلوت و در جمع خود را نادان فرض کنند. هر گونه انتقاد و پذیرفته نشدن از سوی دیگران را دلیلی محکم بر بی ارزش بودن خود تلقی کنند، و اعتماد به نفسشان کمتر می شود. در شغلی که نیاز به تصمیم گیری مستقل دارد، قادر به فعالیت نیستند. هنگام تصمیم گیری، مضطرب می شوند و از موقعیت های مستلزم مسئولیت، هراس دارند. روابط اجتماعی آنها محدود به افرادی می شود که به آن ها وابسته اند. افسردگی و اضطراب در این افراد شیوع دارد. درمان این افراد بر اساس روان درمانی و دارو درمانی است. روان درمانی بینش گرا، بیمار را قادر می سازد که زمینه رفتار خود و چگونگی شکل گیری آن را دریابد. بیمار با حمایت پزشک می تواند نسبت به قبل مستقل تر، پرجرات تر و متکی تر به خود شود. البته باید این نکته را مد نظر داشته باشیم که اگر پزشک، بیمار را به تغییر در روابطش تشویق کند، ممکن است بیمار مضطرب شود و بین پذیرفتن آن چه بهتر است انجام دهد و پذیرش وضعیت جاری سردرگم بماند و امکان دارد حتی با قطع درمان، رابطه بیمارگونه و وابسته خود را ادامه دهد. رفتاردرمانی، درمان جرات آموزی، خانواده درمانی و گروه درمانی با نتایج موفقیتآمیز در بسیاری از موارد به کار رفته است. نویسنده وبلاگ سربازان خودسر امام زمان در وبلاگش نوشت:در جامعه آرمانی و پس از اعلام خبر پیدا شدن فاطمه به خواهر و خانوادهاش، مریم و فاطمه هفته گذشته در میان انبوهی از بهت و ناباوری و با چشمانی اشکبار، همدیگر را در آغوش کشیدند. وی درباره ماجرای زندگی پرفراز و نشیب شان گفت: پدرم «حسن» اهل آذربایجان شرقی بود که سالها قبل همراه خانوادهاش برای ادامه زندگی به جنوب تهران نقل مکان کرد. پدرم در جوانی آهنگری میکرد. تا این که یک روز بطور اتفاقی با خانوادهای آشنا شد که اهل «آذرشهر» بودند و در منطقه دربند تهران زندگی میکردند. پدرم وقتی با «سریه» دختر آن خانواده آشنا شد یک دل نه صد دل عاشقش شد و با او ازدواج کرد. هرچند مادرم دچار بیماری حواس پرتی بود و پزشکان توصیه کردهبودند نباید ازدواج کند یا بچهدار شود! با این حال پدرم که عاشقانه او را دوست میداشت تمام مسئولیتهای زندگی را تنهایی برعهده گرفت. آن طور که مادرم میگوید: نخستین فرزندشان یک پسر بود که متأسفانه مدتی پس از تولد به دلیل نامعلومی فوت کرد. 8 خرداد 1333 خواهر بزرگترم «فاطمه» بهدنیا آمد. اول مرداد 1336 نیز خواهر دیگرم «زهرا» به جمع خانواده پیوست و چهار سال بعد هم من بهدنیا آمدم. با اینکه پدر و مادرم در زندگی مشترکشان از نظر مالی هیچکم و کسری نداشتند اما همه دوران زندگی ما به همین خوبی پیش نرفت و چرخ زمانه و دست تقدیر، برای همه ما سرنوشتهای دیگری رقم زد. خوب یادم هست پنج ساله بودم که مادرم بشدت بیمار شد و به همین خاطر نگهداری از 3 بچه قد و نیمقد برایش بسیار سخت شد. خواهر بزرگترم «فاطمه» که آن زمان 15 سال داشت بازیگوش بود. «زهرا» هم مثل مادرم مشکل فراموشی داشت. درست در همین وضعیت نابسامان پدرم با شریکش به مشکل خورد و به خاطر مشکلات شدید مالی و از سر ناچاری «فاطمه» را بطور موقت به یکی از مراکز بهزیستی در جنوب تهران سپرد. اما آن روز وقتی به خانه بازگشت از شدت ناراحتی در خواب دق کرد و جان سپرد. بدین ترتیب من و «زهرا» ماندیم و مادر بیمارمان! از سویی در چنین شرایطی شریک پدرم با سوءاستفاده از وضعیت جسمی و روحی مادرم و بهدلیل اینکه میدانست او قادر به گرفتن حق و حقوق خود و فرزندانش نیست تمام دارایی پدرم را با ناجوانمردی تصاحب کرد و به مکان نامعلومی گریخت. در آن وضعیت بحرانی یکی از بستگانم نگهداری از «زهرا» را برعهده گرفت. اما پس از مدتی و بهدلیل مشکلات فراوان او را به بهزیستی سپرد. از سوی دیگر دایی بزرگم وقتی از سرنوشت «زهرا» باخبر شد مسئولیت نگهداری از من و مادرم را برعهده گرفت. وقتی بزرگتر شدم، همیشه از بستگانم درباره مشکلات زندگیمان میشنیدم اما به خاطر احترامی که برای دایی و زن داییام قائل بودم، هیچ گاه به خودم اجازه نمیدادم در این باره از آنها سؤالی بپرسم. بدین ترتیب من تحت سرپرستی داییام بزرگ شدم و در 14 سالگی به عقد یکی از خواستگارانم درآمدم. در آن روزها با وجود این که مادر یک دختر و پسر شده بودم، اما با عشق و علاقه فراوان از مادر بیمارم نیز نگهداری میکردم. البته از جستوجوی خواهرانم نیز غافل نبودم اما افسوس اثری از آنها نمییافتم. تا این که پسر هشت سالهام به خاطر یک اشتباه پزشکی در بیمارستان فوت کرد و غمگین و افسرده شدم. ضمن این که احساس میکردم دو خواهرم فوت کردهاند و من نمیتوانم آنها را بیابم! اما به رغم تمام فراز و نشیبهای زندگیمان، چندی قبل یکی از بستگانم که در بستر بیماری بود، قبل از مرگش گفت دو خواهرم زندهاند و تا آنجا که اطلاع دارد، «زهرا» بعد از اقامت کوتاه در بهزیستی، به یک خانواده سپرده شده است. «فاطمه» هم چند سال قبل با یافتن خانواده پدریمان در جستوجوی ما بوده اما به نتیجه نرسیده است. با شنیدن این موضوع نور امیدی در دلم شعلهور شد و تصمیم گرفتم به هر شکل ممکن خواهرانم را پیدا کنم. بنابراین به اداره ثبت احوال شهری که پدرم به دنیا آمده بود ، رفتم اما کارشناسان پس از بررسیها، گفتند سالها قبل «فاطمه» که خودش را معلم معرفی کرده بود، با مراجعه به این اداره، برای یافتن خانواده گمشدهاش کمک خواسته بود. اما به دلیل این که هیچ نشانی از پدر و مادرش نداشت، به او کمکی نشد. بدین ترتیب با دست خالی راهی تهران شده و به مرکز بهزیستی محل نگهداری فاطمه رفتم اما افسوس که آنجا خوابگاه دانشجویی شده بود و هیچ کس هم از سرنوشت مددجویان اطلاعی نداشت. بدین ترتیب به مراکز بهزیستی دیگر رفتم که سرانجام به من گفته شد تمام پروندههای گذشته را تحویل بایگانی اداره پذیرش بهزیستی دادهاند. مسئولان اداره پذیرش نیز اعلام کردند در صورتی که مشخصات دقیق شناسنامهای خواهرانم را داشته باشم، میتوانند پاسخم را بدهند. سپس به اداره ثبت احوال مرکزی رفتم. مسئول پاسخگویی نیز با ارائه مشخصات دقیق شناسنامهای خواهرانم و همچنین کپی از عکس «فاطمه» گفت فقط با مجوز قضایی میتواند نشانی خواهرم را در اختیارم قرار دهند. بدین ترتیب بازپرس پرونده پس از شنیدن قصه پردرد و رنج این زن، به کارآگاهان پلیس مأموریت داد در این باره تحقیق کنند. در همین حال «مریم» همزمان با پیگیری پرونده قضایی یافتن خواهرانش، از گروه جویندگان عاطفه روزنامه ایران نیز درخواست کمک کرد. یافتن نشانی از فاطمه همزمان با انتشار سرگذشت غمانگیز زندگی این خانواده و خواهران گمشده، رد پای فاطمه در بنیاد فرهنگی- هنری فرش رسام عربزاده پیدا شد. ژیلا رسام عربزاده که با اطلاع از موضوع شوکه شده بود، با تأیید حضور «فاطمه» در این مؤسسه گفت: «فاطمه» قبل از این که تحت پوشش این مرکز قرار گیرد، زندگی سخت و پر دغدغهای را پشت سر گذاشته بود اما حالا زندگی راحت و کار مناسبی دارد و همه او را دوست دارند. در حال حاضر نیز در خانه خانم «ژیلا فریدونی»- مدیر آموزشگاه- زندگی میکند. فاطمه در خانه ما زندگی میکند دقایقی پس از این تماس تلفنی، خانم «فریدونی» که از 11 سال قبل با جان و دل از «فاطمه» مراقبت کرده بود، در حالی که از شنیدن خبر پیدا شدن خانواده فاطمه بشدت خوشحال بود، بلافاصله با ما تماس گرفت و گفت: به خدا قسم در این مدت خیلی به دنبال خانواده «فاطمه» گشتم اما هیچ نشانی از آنها نیافتم. حالا هم خیلی خوشحالم اما از سوی دیگر نگرانم که او دوباره زندگی ناآرامی را شروع کند. وی درباره زندگی گذشته «فاطمه» هم گفت: آن طور که از «فاطمه» شنیدهایم، مدتی بعد از این که او به بهزیستی سپرده شده بود، زن و مردی او را به فرزندخواندگی پذیرفتند. اما چندی بعد «فاطمه» به خاطر رفتارهای نامناسب پدر و مادرخوانده، از آنجا فرار کرد. با این حال «فاطمه» برای دومین بار به بهزیستی سپرده شد. اما دوباره بعد از مدتی به خانواده دیگری سپرده شد. ولی متأسفانه اعضای آن خانواده نیز از وی بشدت کار میکشیدند. انگار هر بار هم که کارش را به خوبی انجام نمیداد به سختی کتک میخورد. با وجود این او چند سالی را با همین وضعیت در آن خانه دوام آورد ولی یک روز درحالی که مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود از آنجا هم فرار کرد و در حالی که از شدت درد و ضعف به خود میپیچید نیمه جان خود را به پارکی در جنوب تهران رساند. نگهبان پارک هم وی را به بهزیستی سپرد اما از همان موقع وی به خاطر اتفاقات تلخ و ناگوار زندگیاش دچار افسردگی شد. با وجود این چندی بعد «فاطمه» با یکی از مددجویان بهزیستی ازدواج کرد که حاصل زندگی مشترکشان یک پسر بود. اما زن بدشانس مدتی بعد به خاطر اختلافهای شدید از شوهرش جدا شد. او از سال 1364 نیز با هماهنگی مسئولان بهزیستی همراه یک گروه 15 نفری از مددجویان برای کاردرمانی به بنیاد فرهنگی و هنری فرش رسام عرب زاده سپرده شد. از آن پس همه مسئولان و هنرجویان به «فاطمه» علاقه خاصی نشان دادند و با او به مهربانی رفتار کردند. چندی بعد زندهیاد رسام عربزاده حضانت «فاطمه» و 4 تن دیگر از مددجویان را پذیرفت و برای آنها دفترچه بیمه درمانی، شناسنامه و کارت ملی گرفت. تاکنون 3 تن از آنها ازدواج کردهاند. فاطمه نیز از 11 سال قبل با من و خانوادهام زندگی میکند. به همین خاطر نمیخواهم از این به بعد در زندگیاش با مشکل روبهرو شود. چرا که او بیماری قلبی دارد و هیجان و ناراحتی او را از پا درمیآورد.» بعد از این گفتوگو سرپرست «فاطمه» وقتی مطمئن شد خانواده او بسیار مهربان هستند و سالها به دنبالش بودهاند با خیالی آسوده مقدمات دیدار آنها را فراهم کرد. دیدار شورانگیز دو خواهر
شخصیت وابسته
اختلال شخصیت وابسته در آقایان بیشتر است یا خانم ها؟
رفتار این افراد را چگونه تحلیل می کنید؟
اگر بخواهیم درباره مهم ترین خصیصه های این افراد صحبت کنیم به چه نکاتی می توان اشاره کرد؟
این رفتارها از چه زمانی بروز می کند؟
با این توضیحات "گفتن نه" برای افراد با شخصیت وابسته نیز خیلی دشوار است؟
رفتار افراد وابسته در جمع چگونه است؟
بنابراین افراد وابسته هیچ گاه به موفقیتی در زندگیشان دست نمی یابند.
افراد وابسته معتقدند که بدون حمایت دیگران قادر به زندگی نیستند، این باورها چه تبعاتی در پی دارد؟
آیا اختلال شخصیت وابسته درمان پذیر است؟
ایده آل انسان ارزشی اخلاق ،محور جامعه است . بدون مقدمه و حاشیه نگاری
باید گفت نام امام خمینی در حال حاضر برای خیل عظیم مردم دنیا آشناست و هر
کس به طریق و زاویه ای به ایشان نگاه می کند . ولی در اصل برای بررسی یک
انسان انقلابی ،باید دید نخست آرمانها و ارزشهای او چیست و به بیان بهتر
این ارزشها در مورد هدایت فرد و جامعه(رهبر یک انقلاب )متبلور می شود .
به
گزارش آتی نیوز ؛ دیدی که مردم دنیا از جامعه آرمانی خمینی انتظار دارند
دارای یک رکن اساسی است به نام ((اخلاق و اخلاق مداری )) . یعنی مردم
مخاطب در دامنه دنیا ،انتظار ((اخلاق اجتماعی)) و ((اجتماع اخلاقی ))را از
جامعه ایران دارند .
اخلاق در یک جامعه به عنوان سنگ بنای یک جامعه
، شاه کلید اتحاد ، قوام و توسعه یک جامعه را تضمین می کند تا توده مردم
راه پویایی و تو سعه فرهنگی را در پیش گیرند .
در حدود ?? سال پیش
تب ((قوی هیکلی یا قوی تر شدن ))در جامعه دمیده شد و از آن به بعد با
تبلیغات گسترده و بدون فکر صدا و سیما بر روی آن به پای ثابت برنامه های
نوروز تبد یل شد . برنامه های نوروزی که بشدت مخاطب بالایی دارد و برای
کسی که قصد سعود از قله شهرت بدون اخلاق را دارد ،بسیار فرصت غنی ایی است
.از آن پس مردان قوی هیکل بی اخلاق شدند یکه تاز عرصه به اصطلاح مردانگی و
زور مندی . تا یکی دو سال ابتدای فعالیت به اصطلاح حرفه ای آنها (بخوانید
آمپول زنی حرفه ای )مشکلی به چشم آید نبود ،ولی وقتی در سال ??روزنامه ها
و مجلات ورزشی و خبری از زور گیری ها و شرارتهای متعدد انها (مردان آهنین
،البته بخوانید کاغذی) پرده برداشتند به نوعی زنگهای خطر به صدا در آمد و
روزنامه جام جم در ویژه نامه سال ??خود از آنان به عنوان معضلی نام برد که
اگر جلوی آن گرفته نشود به بحران یا به اصطلاح آمیانه ،خاری در چشم می
شوند .
دیگر آنها که قرار بود خط مشی تختی ها را در پیش گیرند
دارای لابی قدرت شده بودند تا حدی که آدمها ،مافیای واردات قرص و آمپول
نیروزا و ......را به زیر سیطره خود درآورده بودند . افرادی که در غرب
تهران خصوصا در منطقه صادقیه (محل اصلی باشگاه و زندگی این طیف از جامعه )
سکونت داشتند ،هفته ای نبود که شاهد یا حداقل خبری از درگیری یا اوباش گری
این جمع نباشند ،قوی هیکلانی که اگر خدای ناکرده چند ماهی از امپول ویژه
نیرو زا به دور باشند فوری تخلیه انرژی شده و همچون کوه تو خالی می شوند
.یادم نمی رود روزی در حال خواندن روزنامه به صفحه حوادث رسیدم و صحبت های
زنی که مصور شده بود را دیدم که با دیدن یکی از این مردان اهنین به اصطلاح
قوی در صفحه تلویزیون ،دریافته بود که او همان کسی است که چندی پیش گرد
نبند جواهرش را در خیابان به زور چاقو از او گرفته بودو با شکایت او را به
پلیس آگاهی کشانده بود ولی صد حیف که عدم برخورد با این طایفه زورمدار
خشونت طلب ، مثنوی هفتاد من است .
اوج غفلت از این خطر زمانی رقم
می خورد که سه شنبه شب (?/?/????)در منطقه جنت آباد دو تن از برادران
قرایی در یک قتل با درجه خشونت بالا جوانی را با نام علی مکاری (که البته
او هم خوش سابقه نبوده است )را پس از مجروح کردن یکی از دوستانش (? انگشت
این فرد قطع شده است )به وسیله شمشیر سامورایی به قتل می رساند و پنج شنبه
شب خود را تسلیم ماموران نیروی انتظامی می کنند .این خبر تاسف بار می
توانست با درایت مسئو لان امر اتفاق نیافتد یا حداقل از شدت آن کاسته شود .
به
این صورت که آنان بزرگ و بی جا مشهور شدند و خود بزرگ بینی کودکانه را
سرلو حه خود قرار دادند منتج به این نتیجه شوم می شود . پمپاژ خبر این قتل
شاید تا ماهها اثر سوو و زیانباری به جامعه را تحمیل کند ولی شاید همین یک
کشته کافی باشد تا یک نکته از آن ، توشه خاطرات خود کنیم که باید مراقب بی
اخلاقی این طیف در جامعه باشیم و به فرزندان این ملت بیاموزیم که راه این
پهلوانان کاغذی به ترکستان است .
این قهرمان نماهایی که همراه برای
نسل جوان تولید شده است می رود تا با رضایت ندادن خانواده مقتول (علی
مکاری )به پای دار برود ولی باز رسانه ها (برخی سایتها و مجلات خبری )به
وسیله فرامرز خودنگاه و روح الله داداشی (از مربیان و قهرمانان این
مسابقات ) در پی تطهیر آنان برآمدند با عنوان این خبر که "دو برادر با هم
دخیل در قتل بودند و قتل غیر عمد بوده است " . وقتی این خبر بر روی خروجی
سایت جهان نیوز قرار گرفت غریب به یقین مخاطبان با تمسخر این مطلب خواستار
اشد مجازات برای این قشر از اقل جامعه ایران بودند و بهتر است رسانه ملی و
عرصه رسانه ای کشور برای همیشه این افراد را در بایگانی خود دفن کنند .
(آیا شما نیز برخورد قاطع با این افراد را می طلبید یا مدارا کردن با آنها را )
ایران: کابوسهای تنهایی دختری که در 15 سالگی بهخاطر بیماری مادرش به بهزیستی سپرده شده بود، پس از 42 سال سرگردانی و دلتنگی پایان یافت و او در اوج ناباوری و با اشک شوق مادر و خواهرش را در آغوش کشید.
حدود دو سال قبل «مریم» که برای چندمین مرتبه جستوجو برای یافتن خواهر گمشدهاش را آغاز کرده بود با خود فکر کرد شاید از طریق دادگاه بتواند به آرزویش دست یابد. به همین خاطر با مراجعه به شعبه 7 دادسرای شهرستان ری از بازپرس «دانشور» درخواست کمک کرد.
پس از اعلام خبر پیدا شدن فاطمه به خواهر و خانوادهاش، مریم و فاطمه هفته گذشته در میان انبوهی از بهت و ناباوری و با چشمانی اشکبار، همدیگر را در آغوش کشیدند.
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |