من یک زن ام. اگرچه پیش از آن که زن باشم، یک انسانم. آیا یک زن زاده شده ام؟ یا در مدت این سی سال زندگی ام به یک زن تبدیل شده ام؟ آیا زن بودن یک ویژگی ذاتی ست یا اکتسابی؟ آیا زنانگی ام فقط به جنسیتم و بدنم مربوط است؟ و یا از روحم و ویژگی های درونی هم که دارم، مشخص می شود که من یک زنم؟ آیا محیط اطراف می تواند از یک زن، یک غیر زن بسازد؟ و یا برعکس آیا یک جامعه می تواند زنانگی را در یک زن متبلور و جلوه گر سازد؟ گلتا مسیحا این زندگی تا جایی می تواند با آن سادگی ادامه یابد که نه علم، نه هنر، نه فلسفه ... هیچ یک نقشی در جامعه نداشته باشند و زن تنها وظایف زنانه را انجام بدهد و مرد هم وظایف مردانه اش را. و همان طور که می بینیم این زندگی بدوی، بیش تر یک انجام وظیفه است تا زندگی برای لذت بردن از زندگی. انسان امروز که موسیقی گوش می دهد، کتاب می خواند، فیلم می بیند، برای انجام حرفه ی تخصصی اش تحصیلات دانشگاهی می کند و هزاران کار خارج از وظایف روزمره، انتظارش از زندگی و نقش آفرینی در زندگی به مراتب بالاتر می رود. دیگر زن، غیر از وظایف زنانه اش دل مشغولی ها و فعالیت های دیگری هم دارد، همان طور که مرد هم. ایرانیان در مرداب سنت کهن همواره از این جنس با مسمای ناموزون ((ضعیفه )) نام برده اند . عروسک خردی که تنها بازیچه ی حرم سرای شاهان تاج پیکر و فره ایزدی پر شوکت است .آن شاه پری های مینیاتورهای شهوت انگیز ایرانی را به یاد بیاورید که تنها عشوه گر خلوتهای پر عیش مردان رستم نمایند !! مردان ، با صلابتی مهیب پا در رخش می گذارند و در هزار و یک شب ها هزاران پری را از چنگ دیو صفتان دون رها می کنند ! . در همین مینیاتورها در کنار زنان بی خاصیت و عروسک ماب مردانی را می بینیم که در جنگهای تن به تن شمشیر دو دم به کف می گیرند و گردن هم سلکان خود را با دلاوری بی نظیری می درند !! . در یکی از مینیاتورهای بهزاد مردی سعی می کند دلبر نازکش را از کاخ پادشاهی که او را با خودخواهی دزدیده است بر باید ، در این منازعه مرد از پیش پیروز کارزار است و ودیعه اش را با تصاحب دختر دلربایش می گیرد !! این تصویر تمام پیکر جنسیت زن در ادبیات سنت ماب ایران است . در شاهنامه ی کهن فردوسی زنی را می بینیم که تنها افتخارش زاییدن رستمی است که گوش فلک از قهرمانی های بی حدو حصرش پر است ، این زن با این افتخار اندک در نیمه ی آغازین شاهنامه به ناگه محو می شود و تاریخ منظوم ایرانیان تا آخر به قلدری های آن رستم قوی پنجه می پردازد . علمای صاحب شوکت امروزین نیز زن را به این امتیاز مفخر کرده اند که آنها همان بس که مردان و شوهران نام آور را به معراج می رسانند !! آنان را محملی دیگر برای خوش کامی نیست ، می توانند بهشت زیر پا را در جایی حواله شان کنند و در مقامی دیگر از آنان حوری های ماورایی بسازند تا دوباره مردان نیک از وجودشان فیض اعلی برند !!! بزرگترین مشکل زنان در ایران چیه؟ عدم استقلال مالی و وابستگی اقتصادی که اکثر زنها باهاش درگیرند و خیلی از مشکلات زنان از این مسئله ناشی میشه؛ این یکی از بزرگترین موانع برای مبارزه زنان با خشونت و ظلم و تبعیضی است که نسبت به زن و حقوق انسانیش وجود داره. زنی که از لحاظ مالی وابسته است جسارت مقابله با موانع و خشونتی که بهش روا داشته میشه رو نداره. در واقع با وابسته نگه داشتن زن از لحاظ اقتصادی، یکی از ابتداییترین و کلیدیترین ابزار مبارزه از اون گرفته میشه. عدم استقلال فکری و شخصیتی که یکی از مهمترین مشکلات زنانه و علیرغم اینکه پنهانتر از عدم استقلال مالی اونهاست اما به نظرم اهمیتش کمتر از اون نیست. چه بسا این مورد ریشهایتر از عدم استقلال مالی باشه. من فکر میکنم زن اول از هر چیز باید از لحاظ فکری و شخصیتی به بلوغی برسه که بتونه مشکلاتش رو ریشهیابی بکنه و برای حل اون مشکلات، بدنبال راهحلهای ریشهای از جمله استقلال مالی بره. گرفتن این استقلال فکری و شخصیتی و این بلوغ از زن، یعنی تداوم اسارت اون در بند وابستگی و تداوم نقض حقوق انسانیش. عدم حمایت و تأمین اجتماعی و فرهنگی زنان چه از جانب دولت و نهادهای رسمی و چه از جانب خانواده و گروه دوستان مطمئناً اولین مانعیه که یک زن یا دختر در زندگیش با اون مواجه میشه. همین عدم حمایت اجتماعی و فرهنگی یا بهتر بگم تیشهزنی به ریشه وجههی اجتماعی و فرهنگی زن به عنوان یک انسان و شهروند درجه یک و نه دو و سه است که برای مردم جامعه و خود زنان از زن، تواناییهای زن و حقوق زن تصویرسازی میکنه؛ تصویری که نوع رابطه و کنش مردم جامعه در طول زندگیشون با زن و مسائل زنان رو تعیین میکنه؛ تصویری که روش زندگی زن و نحوه برخورد اون با مشکلاتش رو می سازه؛ تصویری که در حال و آینده زن کلیدی است. عدم حمایت قانونی یا بیحقوقی زن در قانون یا قانونی بودن تبعیض و ظلم نسبت به زن و حقوق زن هم از ریشهایترین مشکلات زنان در ایرانه. اگرچه فکر میکنم که زن در اولین قدم با فرهنگ و عرف ضد زن مواجه میشه تا قانون ناقض حقوق زن اما عمق عواقب قانونی بودن ظلم و تبعیض و خشونت نسبت به زن و حقوقش رو هم خوب درک میکنم و مهم میدونم؛ اصلاً انگار اینها جوری به هم مرتبط اند که تعیین علت و معلول یا اولویتبندیشون غیرممکن شده. اما اگر زن در مقابله با خشونت و ظلمی که پدرش یا همسرش یا در بالاترین حد دولت و جامعه بهش روا میداره به قانون شکایت نکنه و از جانب قانون حمایت نشه چطور می تونه این مقابله و مبارزه رو ادامه بده و اساساً چطور و با استناد به چه سندی میشه این تبعیض رو زیر سوال برد؟! نداشتن حق اعتراض نسبت به تبعیض و ظلم و خشونت هم کم از مشکلات بالا نداره. این مشکل کمی نیست وقتی دختر در مقابل زورگویی پدر و برادرش حق اعتراض نداره؛ یا وقتی زن علیرغم تبعیض و خشونت همسرش، باید تمکین کنه و در صورت اعتراض، عرف و سنت و شرع و قانون رو در مقابل خودش میبینه؛ یا در سطحی وسیعتر، وقتی با کسانیکه دغدغه حقوق زنان رو در سر دارند و عزم جزم کردهاند تا با تبعیض و ظلم نسبت به زن در جامعه مقابله کنند مثل مجرم برخورد میکنند و به هر نحوی سعی دارند با هر انگی اونها رو بند نشین یا خونه نشین و ساکت کنند. ندادن فرصت رشد به زنان و تلاش برای نرسیدن زنان به سطوح بالای تصمیمگیری و مدیریت کلان هم خیلی مهمه. وقتی زن دامنه اختیارات و اِعمال نفوذش کم باشه عملاً کار زیادی از دستش ساخته نیست. من معتقدم زنان هر چقدر هم دست و پا بزنند تا وقتی که نتونند بین سطوح خرد و کلان تعادل و تفاهم به وجود بیارند توانایی حل مشکلات به طور کامل رو نخواهند داشت. ایجاد این تعادل و تفاهم یک کار فوقالعاده وقتگیر و هزینهبره اما اگر زنان بتونند در سطوح بالا وارد شوند و در تصمیمگیریهای کلان نقش داشته باشند راحتتر و سریعتر و کمهزینهتر میتونند به هدف برسند. وقتی برای رسیدن زنان به سطوح کلان، مانعتراشی میکنند، یعنی اینکه پروسه رسیدن به هدف یعنی رفع تبعیض از جامعه رو برای زنان طولانیتر و پرهزینهتر کردهاند و در نتیجه احتمال موفقیت اونها رو پایینتر آوردهاند. و این یعنی یک راهکار اساسی و سیستماتیک برای مقابله با مبارزات حقطلبانه و برابریخواهانه زنان. این گونه مشکلات کم نیستند؛ مهمتر اینکه دامنه خودشون و عواقبشون هم محدود نیست. گستره تأثیرگذاری اینها نه به زنی که مورد تبعیض قرار میگیره محدود میشه و نه حتی به زنان همنسل اون؛ بلکه این مشکلات و عواقبشون میتونند به شیوههای مختلف زندگی نه فقط زنان که مردان و خانوادههای چند نسل رو تحت تأثیرات منفیشون بگذارند. اینها همون مشکلاتی هستند که راهی جز عقبماندگی فکری و شخصیتی و غرق شدن در زندگی نامتعالی روزمره، وابسته موندن و سوختن و ساختن در برابر خشونت و ظلم، فرار و تنفروشی و یا خودسوزی و خودکشی رو پیش پای خیلی از دختران و زنان ایران که بیش از بقیه همجنسانشون زخمخورده این مشکلات هستند نمیذاره. اما واقعاً کدومشون از همه مهمتر و ریشهایتره؟!! 2. ارقام مربوط به ساختار سنی این گروه از زنان حاکی است که حدود 2? درصد آنان در گروه سنی 2? تا ?? سال ، 38 درصد بین ?? تا ?? سال و 32 درصد نیز بین سنین ?? ساله و بالاتر قرار دارند. به بیان دیگر هرچه سن زنان افزایش مییابد احتمال قرارگرفتن آنان در بین گروه زنان سرپرست خانوار بیشتر میشود. دلایل عمده این پدیده براثر وقوع دو اتفاق است: نخست فوت همسر که 70 درصد این گروه را بخود اختصاص میدهد و در وهله دوم عامل طلاق است که ? درصد آنان در شهرها و 2 درصد در روستاها را دربر میگیرد. 3. از کل خانوارهای دارای سرپرست زن 17 درصد از نظر اقتصادی فعال و ?/21 درصد دارای درآمد بدون کار بوده و فقط ?/?? درصد به عنوان خانهدار از نظر اقتصادی غیر فعال تلقی شدهاند. این وضعیت که در بین زنان شهری بیش از روستایی عمومیت دارد گویای آسیب پذیری وضعیت این دسته از زنان میباشد. به بیان دیگر ?2.? درصد این گروه از خانوارها فاقد فرد شاغل میباشند و در این میان 2? درصد دارای فقط یک نفر شاغل است. ?. از نظر گروهبندی اصلی شغلی 17 درصد زنان شاغل سرپرست خانوار نیز شواهد حاکی است زنان سرپرست خانوار در مناطق شهری عمدتا بعنوان متخصص با 22درصد ، صنعتگر با 18 درصد ، کارکنان خدماتی و فروشنده با 23 درصد ، کارگر ساده با 12 درصد و کارمندان امور دفتری و اداری با 10 درصد مشغول فعالیت هستند. این میزان در مناطق روستایی عمدتا بعنوان کارکنان ماهر کشاورزی با ?9 درصد ، صنعتگر با 19 درصد وکارگر ساده با 12 درصد پراکنده است. ?. از سایر عوامل موثر بر وقوع پدیده زنان سرپرست خانوار میتوان به وقوع پدیده و مصیبتهای اجتماعی از قبیل انقلاب ، جنگ هشت ساله و ناامنیهای شغلی و ترافیکی در شهرها و جادهها اشاره کرد که قربانی خود را عمدتا از مردان میگیرد. از سوی دیگر به دلیل فاصله سنی معمول میان زن و شوهر در ایران (به دلیل نیاز ساختاری و کارکرد اطاعت پذیری زنان از مردان و تمتع جنسی بیشتر و یارگیری زنان بهنگام سالخوردگی مردان) مرگ زود هنگام مردان نیز از دیگر دلایل تحمیل سرپرستی خانوار بدوش زنان میباشد بیآنکه مقدمات و آموزشها و سازوکارهای لازم پیش بینی شده باشد. ?. یکی دیگر از دلایل گسترش پدیده سرپرستی خانوار توسط زنان وجود این گرایش فرهنگی و سنتی است که از یکسو مردان بیهمسر (خواه مجرد خواه بیهمسر براثر فوت همسر یا طلاق) بندرت به همسرگزینی از بین زنان بیهمسر روی آورده و به دلایلی چون عدم قبول مسولیت معاش فرزندان آنان و میل به ازدواج با دختران دوشیزه! به سراغ این گروه نمیروند. از سوی دیگر زنان بیهمسر نیز به دلیل گاه وفاداری به شوهر متوفای خود یا ترس از آزار کودکان در ازدواج مجدد و گاه به دلیل آزادی بیشتر نسبت به زمان تاهل تن به ازدواج مجدد نمیدهند. 7. بسیاری از زنان سرپرست خانوار از فقدان یک چتر حمایتی و تامین مالی رنج میبرند. فقدان تامین اجتماعی برای بخش بزرگی از آحاد ملت بویژه روستاییان ، کارگران روزمزد و موقت ، کارکنان مشاغل غیر رسمی و فقرای شهری چنان ناامنی بدنبال میآورد که با مرگ مردان نانآور و سرپرست خانوار بحرانهای پی در پی بنیان خانوارهای تحت سرپرستی زنان را میلرزاند. این گروه از زنان بدلیل عدم آموزشهای اولیه با وقوع پدیده بیهمسری ، ناگزیر از ورود به بازار کار سیاه ، ناامن ، پر از تبعیض و تعدی جنسی و شغلی میشوند. استثمار جنسی و جسمی از این گروه از زنان در نبود هرگونه حمایت دولتی و اجتماعی از آنان راه محتوم بسیاری از زنان این خانوارهاست که با دلاوری در تدارک معاش آبرومند برای خود و خانوار شان هستند. 8. در نبود تامین اجتماعی کارآمد از یکسو و ضعف مدیریت و ناکارآیی ساختار و سازوکار سازمانهای حمایتی همچون کمیته امداد ، طرح رجایی، بنیاد مستضعفان و شهدا در پوشش فراگیر و لازم خانوارهای بدون سرپرست مرد از سوی دیگر زمینه ایجاد بسترهای سوء استفاده از این گروه از زنان نیز بیش از پیش فراهم میگردد. این شرایط در اوضاعی بوقوع میپیوندد که در جامعه امروز ایران به دلایل مختلف اجتماعی ، فرهنگی و دینی کمتر زنی میتواند در فضاهای اجتماعی در معرض سوء استفاده قرار نگیرد. 9. تالی فساد زندگی زنان بدون مردان! نه تنها گریبان زنان بازمانده و سرپرست خانوار را به تنگ میآورد ، بلکه فرزندان این خانوارها نیز بطور بالقوه در معرض آسیبهای اجتماعی بسیاری از قبیل فرار کودکان از جمله دختران ، کار کودکان در مشاغل سیاه و غیررسمی ، بزهکاری اجتماعی ، محرومیت از تحصیل و سوء تغذیه قرار میگیرند. در این میان زنان اندک شماری نیز به یاری کار، تلاش و حمیت خود و یا پشتیبانیهای مانده از همسر یا نزدیکان به معاش آبرومند خانوار اهتمام ورزیده و فرزندان پاک سرشتی نیز تربیت و به جامعه گسیل میدارند که از چشم هیچ شاهد عادلی دور نخواهد بود. 10. در نهایت اینکه با ترسیم اوضاع کلی این گروه از زنان انتظار میرود سازمانهای دولتی و غیردولتی فعال در حوزههای اجتماعی بیش از پیش به بررسی مسایل، مشکلات و همچنین پیش بینی سازوکارهای حمایتی برای توانمند سازی آنان و بستر سازی بیشتر برای اشتغال آبرومند و سالم آنان بپردازد. بیتردید بیتوجهی به این قشر با جمعیتی در حدود بیش از 2 میلیون نفر بعنوان فرزندان ونسل آتی این مرزوبوم میتواند هزینههای انسانی و اجتماعی سنگینی بجای بگذارد. نزدیکیهای روز معلم که میشد، شوق و هراسی در دلها به جریان میافتاد؛ شوق از این جهت که روز معلم، آقا معلم سخت نمیگرفت و درس نمیپرسید، بیشتر لحظات به شادی میگذشت، بچهها شیرینی میخوردند و به معلمشان کادو میدادند اما هراس، هراس از اینکه نکند هدیهای که برای روز معلم آوردهاند، از دیگر بچههای کلاس کمتر باشد و خجالت بکشند. روز معلم که میرسید، بچه نمیدانستند چرا همان معلمی که تا آن روز، به چشمانشان نگاه میکرد و از عمق جان با آنها سخن میگفت، نمیتوانست زیاد به چشمان دانشآموزان خیره شود. روز معلم که میرسید برخی بچهها دوست داشتند، هدایای خود را جلوی چشم دیگر دانشآموزان به آقا معلم بدهند و عدهای دیگر هم سعی میکردند در راهروی مدرسه یا دفتر، جایی که جز خدا و معلم کسی از هدیهشان خبردار نشود، به معلم ابراز علاقه کنند. اما شاید شیرینترین لحظات دانشآموزان زمانی بود که معلم میخواست هدایا را جلوی شاگردانش باز کند؛ راستش اکثر معلمها کادوها را جلوی دانشآموزان باز نمیکردند شاید نگران شرمندگی دانشآموزانی بودند که هدیهای تهیه نکردند یا هدیهشان از لحاظ مادی کم ارزش بود و دوست نداشتند هیچ دانشآموزی به خاطر هدیه روز معلم خجالت بکشد. ولی اصرار و کنجکاوی دانشآموزان باعث میشد که آقا معلم برای شادی دل شاگردانش هم که شده کادو را در کلاس جلوی دیگران باز کند. * «آآآقا اجازززه آخه امممروز…» آقای معلم در حال باز کردن هدایا و تشکر از دانشآموزان بود که محمدعلی محمدی دانشآموز سوم ابتدایی مدرسه نفس زنان در کلاس را زد؛ آقای معلم هم با اینکه آن روز خیلی مهربانتر از روزهای قبل بود برای اینکه کلاس از دستش خارج نشود، به محمدعلی گفت «نمیدانی نباید دیر سر کلاس برسی برو از آقای ناظم نامه بگیر». محمدعلی هم که زبانش لکنت داشت، جواب داد «آآآقا اجازززه آخه امممروز….» آقای معلم خیلی آرام بود اما نخواست که بچهها روز معلم بی نظم باشند، به همین دلیل گفت «همان که گفتم. برو نامه را بگیر بعدش بیا سر کلاس». * قطرات اشک چشمان آقا معلم زنگ تفریح به پایان رسید اما آقا معلم و دانشآموزان هنوز سر کلاس بودند؛ آخر آقا معلم داشت از خاطرات دوران دانشآموزیاش و شیطنتهایی که داشت برای بچهها تعریف میکرد و آنقدر جالب بود که همه ماندن در کلاس را به بیرون رفتن ترجیح داده بودند. هنوز چند دقیقهای از نواخته شدن زنگ پایان تفریح نگذشته بود که آقای ناظم جلوی در کلاس آمد و کاغذی را به آقا معلم داد؛ آقا معلم در حالی که به متن کاغذ نگاه می کرد، به پشت میزش برگشت. انگار مطلب مهمی در کاغذ نوشته شد بود چرا که یکدفعه حال آقا معلم یک جوری شد؛ قطرات اشکی که دور چشمانش حلقه بسته بود را پاک کرد و بدون اینکه حرفی بزند، از کلاس خارج شد. با رفتن آقای معلم از کلاس، همهمهای در کلاس شروع شد. *?? سال بعد: این روزها آقای معلم بازنشسته شده و در خانه مشغول نوشتن کتاب است؛ آنقدر گرم نوشتن است که تا دقایقی متوجه زنگ در نمیشود اما کسی که پشت در است، منتظر میماند. آقا معلم کمردرد دارد و به همین دلیل، کمی طول میکشد تا در را باز کند و آن سوی در، چشمش به مردی جوان میافتد که در حالی که دسته گلی به همراه دارد، به او سلام میکند. آن جوان خودش را معرفی میکند؛ او همان محمد علی است؛ در همان مدرسه کودکی خود، معلم شده است و هنوز که هنوز است معلمش را آقا معلم صدا میزند. آقا معلم آن روز صندوقچهای که به گفته خودش بهترین خاطرات زندگیاش در آن بود را باز کرد و برگهای را به محمدعلی نشان داد روی برگه نوشته بود: « آقا معلم، من شما را خیلی دوست دارم. راستش رویم نمیشد جلو بقیه بچهها این نامه را به شما بدهم.ترسیدم دوستانم مرا مسخره کنند. آقا معلم شما اگر نبودید من بی سواد بودم. من میخواهم مثل شما معلم شوم، پس کاری کنید که من معلم بشوم؛ آن وقت روزی که معلم شدم، میآیم و به شما میگویم که هدیه من به شما، این است که مثل شما معلم شدم و راهتان را ادامه دادم. آقا معلم پدرم مریض است برایش دعا کنید. دوستتان دارم، محمدعلی محمدی». محمدعلی به سرعت دست آقا معلم را بوسید و خودش را در آغوشش افکند؛ آقا معلم لبخندی زد و گفت «محمدعلی من به وعدهام عمل کردم و تو معلم شدی». محمدعلی در پاسخ لبخند آقا معلم، با تبسمی گفت «معلم شدم تا راهتان را ادامه دهم، این هم هدیه من برای شما».
این ها سوال هایی ست که سال هاست در ذهنم مرور می کنم. و گاهی چون به نتیجه نمی رسم با خود می گویم: مرا پناه دهید ای زنان ساده ی کامل ... گاهی ساده زندگی کردن و در ندانستگی زیستن به مراتب راحت تر است! اما این تنها در شرایطی امکان پذیر است که در یک جامعه ی بدوی و به دور از هر گونه تکنولوژی و علم امروز زندگی کنیم. تنها در چنین جامعه ای ست که زن، بدون این که به زن بودنش فکر کند، زندگی روزمره ی زنانه اش را کنار همسر و فرزندانش سپری می کند و به وظایف اولیه اش چون بچه دار شدن و خانه داری کردن و رسیدگی به نیازهای جسمی همسرش (البته یه طور متقابل) می پردازد....
اما چرا این میان فعالیت ها و دل مشغولی های مرد در کنار انجام وظایف اش پذیرفتنی ست؟ ولی زن برای به دست آوردن هر آن چه به شکلی لذت نامیده می شود باید تلاش کند؟ و این تنها مشکل کشور ما نیست، و تا بوده در دنیا چنین بوده و اگر امروز زنان اروپایی و آمریکایی به حقوقی بیش تر از زن ایرانی دست پیدا کرده اند (که البته آن هم هنوز شرایط ایده آل نیست) به خاطر تلاش ها و از خودگذشتگی های بسیاری زنان آگاه در چند دهه ی گذشته بوده است.
آیا غیر از این است که بیش تر بودن قدرت بدنی مرد از روز ازل به او یک برتری نسبت به زن داد که بسیاری از مواهب را به خاطر قدرت بیش تر حق خود می داند و از زن می ستاند؟ این تنها یک فرضیه است و امکان دارد اشتباه باشد. اما حتا در صورت درست بودن این فرضیه، تا زمانی قدرت می تواند دلیل برتری باشد که "قدرت فکر" در امور زندگی نقشی نداشته باشد و امروز که تمام زندگی، حتا مسائل مالی، بر مبنای قدرت فکر آدمی می چرخد چرا هنوز مردان بر مسند قدرت نشسته اند و زنان هنوز برای به دست آوردن حقوق انسانی خود باید تلاش کنند؟ به راستی کدام حاکمی به راحتی از قدرت برتری کناره گیری می کند (که مردان چنین کنند)؟!
با مقدمه ای که گفتم به این جا می رسیم که زن ایرانی، خود باید تلاش کند تا حقوق پایمال شده اش را پس بگیرد. البته زنان ما با این که چند دهه دیرتر از زنان اروپا و آمریکا به حرکت درآمده اند، اما خوشبختانه پشتوانه و تجربه ی فعالیت های زنان غرب را پیش رو دارند که با استفاده از آن ها می توانند چه بسا راه چندین ساله را در چند سال طی کنند. و این جاست که "آگاهی" مهم ترین نقش را در پیشبرد حرکت های زنان ایفا می کند. چرا که بسیاری از زنان ایران که بیش تراز همه درد می کشند، زنان روستایی هستند که حتا به ساده ترین حقوق شان نیز آگاه نیستند.
***
هفته پیش بابک داد در صفحه ی فیس بوک اش یک قطعه کوتاه نوشت و در آن به نوعی از مخاطبان صفحه اش در فیس بوک یک پرسش کرد: "به نظر شما مشکلات زن ایرانی چیست؟"
{مادرم به خواهرام می گفت:«نمی دونین مشکلات یه زن یعنی چی!» می پرسیدم:«مشکلات زنها یعنی چی مامان؟» غمزده می گفت:« یعنی همین سکوت خواهرات! همین که بر و بر منو نگاه می کنن و حتی میترسن دربارش حرف بزنیم!» بعد می خوابیدیم و من با ذهنم کلنجار میرفتم تا خوابم ببرد... حالا من از شما می پرسم:«مشکلات یه زن ایرانی از نظر شما چیه؟»... خواهرای گلم! حالا دیگه حرف بزنین و دیگه سکوت نکنین! مادرم برای همیشه خوابیده است.}
جواب هایی که مخاطبان به این سوال داده اند انگیزه ی من برای نوشتن این یادداشت شد تا با نگاهی عمیق تر به نظر آن ها، مشکلات زن ایرانی را ریشه یابی کنیم و به دنبال راه حل بگردیم.
با نگاهی به نوشته های دوستان، اولین موردی که در بسیاری نظرها وجود داشت این بود که چرا زن را پیش از آن که یک زن ببینند، یک انسان نمی بینند؟ مریم نوشته است: " بزرگترین مشکل زن ایرانی به نظر من اینه که قبل از این که او را یک انسان ببینند فقط او را یک زن می بینند . این فقط یک مشکل حکومتی نیست، بل که یک مشکل فرهنگی ست. در فرهنگ ما، در ادبیات ما و حتا در دامان مادران ما که خود زن هستند ، زنی تعریف می شود که دنباله رو است و نشانی از استقلال در او یافت نمی شود." و در همین رابطه سانیا می گوید: " ما نمی خواهیم با ما مثل زن رفتار کنند. ما می خواهیم که ما را اول انسان ببینند و بعد زن. زن ایرانی، مانند مرد ارزش اجتماعی می خواهد."
می بینیم که مریم معتقد است که این مشکل، ریشه در فرهنگ ما دارد و نمی توان همه ی مشکلات را ناشی از حکومت دانست. فرهنگ مردسالارانه که بسیاری از مخاطبان فیس بوک به آن اشاره کرده اند، یکی از مهم ترین مشکلات زنان ایران است و متاسفانه بسیاری از زنان ما نیز که مادران و همسران همین مردان هستند، به این مشکل دامن می زنند و خود مردانی مردسالار تربیت می کنند. با توجه به دیدگاه سانیا که "زن ایرانی به دنبال ارزش اجتماعی می گردد" شاید نتیجه منطقی این است که این ارزش اجتماعی در اجتماعی به زنان داده می شود که انسان بودن آنان قبل از زن بودنشان در فرهنگ آنان پذیرفته شده باشد.
خوب می دانیم که فرهنگی را که در هزاران سال شکل گرفته، نمی توان یک روزه عوض کرد. اما برای تغییر این فرهنگ نادرست، اگر از همین امروز هم شروع کنیم می توانیم به آینده ای روشن برای زنان ایرانی امیدوار باشیم.
اولین قدم برای تغییر فرهنگ مردسالاری، آگاهی رساندن به زنان است. بسیاری از دوستان بر این عقیده هستند که مشکلات زنان ایرانی ریشه در ناآگاهی آن ها دارد. بیتا معتقد است که "متاسفانه زن ایرانی، زن بودن را جز آن چه که هست نمی داند وباید صداهای تازه ای به گوش زن ها برسد و تعریف جدیدی از زن در ذهن خود ما زن ها ایجاد شود."
در تکمیل نظر بیتا، من هم معتقدم امروز زنانی هستند که خود را باور دارند و ریشه ی مشکلات شان را دریافته اند. شاید تعداد این زنان آگاه نسبت به کل زنان جامعه زیاد نباشد. اما همین زنان آگاه می توانند اولین قدم ها را برای تغییر فرهنگ نادرست مردسالارانه ی حاکم بر جامعه بردارند و با آگاهی رسانی به سایر زنان، جمعیت شان را بیش تر و بیش تر کنند. اگرچه همه می دانیم که این راه ساده ای نیست و به قول فرحناز: "زن ایرانی در تارهای نامرئی فرهنگِ سنتیِ مردسالارانه چنان مچاله و درهم پیچیده شده است که برای بیرون آمدن از آن باید همه ی انرژی اش را بگذارد."
من هم با فرحناز موافقم که زن ایرانی زیر فشار فرهنگ مردسالارانه مچاله شده است. اما اگر با آگاهی و با جهت گیری درست بر این فشار غلبه کند، انرژی اش را بیهوده به هدر نمی دهد و برای همیشه به همه ی حقوق انسانی اش می رسد. پس اولین قدم آگاهی و آگاهی رسانی ست. که زنان ما بدانند چه هستند، چه نیازهایی دارند و چه حقوقی می خواهند. پس از آن که به داشته ها و نداشته ها و خواسته های مان آگاه شدیم، رسیدن به شرایط ایده آل با این همه دانش که داریم، آن قدرها سخت نخواهد بود. و سرانجام فرهنگ نابرابری مردسالارانه که برچیده شود، تبعیض ها و بی عدالتی های درون خانوادگی خود به خود از بین می رود و زن از دامان مادر می آموزد که پیش از زن بودن، یک انسان است با تمام حقوق و نیازهای انسانی و به این ترتیب حقوق طبیعی اش را از جامعه طلب می کند.
فراموش نکنیم که مردان هم به اندازه ی زنان و پا به پای آن ها در این تغییر فرهنگ عقب مانده مان موثر اند. و مردان آگاه امروز می دانند که درد زنان در واقع درد آن ها نیز هست، چرا که کمتر مردی ست که بتواند بدون نیاز به زن به راحتی زندگی کند. در این رابطه مهیار که از معدود مردانی ست که در این گفت و گو شرکت کرده، می گوید: "ای کاش ما مردهای ایرانی موجودات بی دردی بودیم تا مرهم زخم ناجوانمردانه ی سنت، به تن گل بانو های شرافت این سرزمین می شدیم."
می بینیم که مردهای جامعه ما نیز موجودات بی رحم و بی توجهی نیستند و چه بسا می دانند که با حل مشکلات زنان، مشکلات آن ها نیز کم تر می شود و در واقع با حل مشکلات زنان، بچه هایی آرام تر و موفق تر در دامن زنانِ آسوده تر بزرگ می شوند و مردانی نیرومندتر در کنار همین زنان، جامعه را زیباتر می سازند.
آخرین موردی که به آن اشاره می کنم، نوع نگاه زن و مرد به عشق است، که بنفشه در این باره نوشته است: "بزرگ ترین مشکل ما زن ها تفاوت درنوع عاشق شدن مان با مردهاست. جنس عشق ما از جنس عشق مردها نیست. زن عاشق قلب و روح مرد می شود، اما مرد عاشق زیبایی و جسم زن."
فکر می کنم که این درد مشترک همه ی زنان دنیاست و تنها مشکل زنان ایران نیست. تفاوت در عاشق شدن، به تفاوت های جسمی و روحی زنان و مردان برمی گردد. و شاید زیبایی عشق هم در همین تفاوت و حتا تضاد باشد، مانند تمامی تفاوت ها و تضادهای موجود در طبیعت. و زیبا تر آن می شود که از این تضاد برای آفرینش یک زندگی زیبا در کنار هم استفاده کنیم. چه اشکالی دارد حتا اگر همسرتان عاشق جسم شما باشد و شما عاشق روح او؟ مگر نه این است که جسم و روح هر دو بخشی از انسان است؟ پس چه به تر آن که هر دو هم عاشق جسم و هم عاشق روح هم باشیم. همان قدر که مرد نباید تنها عاشق جسم زن باشد و مردی که چنین می کند متهم می شود که به روح همسرش بی اعتناست، زن نیز باید جسم همسرش را دریابد. حتا اگر شده نیازها و خواسته های روحی خود را در جسم او پیدا کند. اگرچه نیازهای جسمی نیز حق یک زن است، در حالی که همواره عادت کرده آن را پنهان کند. و به قول ماریا به او گفته اند: "چون تو یک زنی، هیچ گاه از آرزوی نهانی ات چیزی را عیان منما!"
امیدوارم توانسته باشم برخی از مشکلات زنان ایران را، که در واقع بخشی از مشکلات جامعه ی ایران است در این جا بیان کنم. و باز هم امیدوارم که یکایک ما زنان با هم یاری و هم فکری و البته با کمک مردان ایرانی به حل این مشکلات بپردازیم.
گلتا مسیحا
1. براساس سرشماری 137? از بین حدود 12 میلیون خانوار در کشور، بالغ بر ?/8 درصد آنان دارای سرپرست زن میباشد. این گروه و قشر اجتماعی و اقتصادی از زنان که به عبارتی " بدون مردان " به راهبری ، مدیریت و تصمیمگیری خانوار خود میپردازند را اگرچه میتوان در سایر کشورها نیز مشاهده کرد ولی بررسی وضعیت کمی و کیفی این گروه بیانگر ویژگیهای خاصی است که توجه ویژهای را نیز میطلبد. همانطور که اشاره شد از میان بیش از یک میلیون نفر زنان سرپرست خانوار در ایران ?/3? درصد به تنهایی سرپرستی خانوار را بعهده داشتند. این نسبت در کنار میزان 8/1 درصدی سرپرستی یگانه مردان گویای اولین خصیصه و جایگاه زنان بدون مردان است.
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |