تاوان سنگین عشق آتشین! جوان ?? ساله در دایره اجتماعی کلانتری سجاد مشهد افزود: از دانشگاه که فارغ التحصیل شدم به سربازی رفتم. پدر و مادرم آرزوهای زیادی برایم در سر داشتند و حتی در دوران خدمت سربازی نیز امکانات شخصی بسیار خوبی برایم مهیا کردند تا کم و کسری نداشته باشم. متاسفانه در شهرستان محل خدمتم با خانم جوانی آشنا شدم که مطلقه بود و ادعا می کرد چون شوهرش را دوست نداشته طلاق گرفته است. من به میترا علاقه مند شدم و با وجود مخالفت شدید خانواده ام تصمیم گرفتم ازدواج کنم. پدر و مادرم می گفتند اجازه بده سربازی ات تمام شود و ما هم تحقیق درست و حسابی درباره این خانم و خانواده اش و از همه مهم تر علت طلاق او از همسر قبلی اش انجام بدهیم بعد اگر به نتیجه رسیدیم ازدواج کن. اما افسوس که من دلم را باخته بودم و حتی به عشق میترا به مرخصی هم نمی رفتم. خانواده ام هم چنان با این امر مخالفت می کردند و من بدون توجه به نظر آن ها و به طور پنهانی میترا را به عقد خودم در آوردم و حتی زندگی مشترک خود را شروع کردیم. پدر و مادرم وقتی از این موضوع باخبر شدند که من سربازی ام تمام شد و به مشهد بازگشتم. آن ها که در برابر عمل انجام شده قرار گرفته بودند برای حفظ آبروی خود جشن مفصلی برایم گرفتند و هیچ یک از اقوام متوجه ماجرا نشدند. مدتی گذشت و فهمیدم که همسرم به تریاک اعتیاد دارد. چون دوستش داشتم خیلی سعی کردم از این گرفتاری نجاتش بدهم اما به مرور زمان وضعیت او بدتر شد و الان که ?? سال از آن موقع می گذرد به شیشه و کریستال آلوده شده است و روزی تقریبا ?? هزار تومان خرج مواد مخدرش است. از همه این ها دردآورتر این که میترا، دختر ? ساله ام و برادر جوانم را نیز به موادمخدر آلوده کرده است. همسرم برای جور کردن مواد لعنتی اش تقریبا از خانه تمام اقوام دست به سرقت زده است و چهره واقعی اش برای همه نمایان شده. به خدا خجالت می کشم بگویم او همسرم است و دوست ندارم به صورتش نگاه کنم. امروز هم خبر دستگیری او را به اتهام رابطه نامشروع برایم آورده اند. این است عاقبت شوم یک اشتباه و تاوان سنگینی که باید برای آن بپردازم.
مدتی گذشت و فهمیدم که همسرم به تریاک اعتیاد دارد. چون دوستش داشتم خیلی سعی کردم از این گرفتاری نجاتش بدهم اما به مرور زمان وضعیت او بدتر شد و الان که ?? سال از آن موقع می گذرد به شیشه و کریستال آلوده شده است و روزی تقریبا ?? هزار تومان خرج مواد مخدرش است. از همه این ها دردآورتر این که میترا، دختر ? ساله ام و برادر جوانم را نیز به موادمخدر آلوده کرده است.
خراسان: آبرویی برایم نمانده است و هریک از اقوام و آشنایان را که می بینم احساس سرشکستگی و شرمندگی می کنم. اما این آتشی است که با دستان خودم روشن کرده ام و باید در آن بسوزم و خاکستر شوم.
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |