پای درس آیت الله جاودان
اگر همّ آدم، همّ واحد شود و فقط یک غصه در دلش باشد، کارش به حل آن غصه منحصر میشود. تا حل نشود نمیتواند رها کند. هر چقدر هم زمان میگذرد بیشتر کار میکند غصهاش قویتر میشود. خاصیتش این است. غصه قویتر میشود. تا یک روزی غصه بر طرف میشود. آدم به جایی میرسد که غصهاش را بر طرف میکنند. در این زمینه حاج آقا حقشناسحدیثی فرموده بودند: خدا خودش همهی غصههای دیگر را اداره میکند. شما دیگر غصهی نانت را نخور. ظهر نان را میآورند در خانه میدهند.
مرحوم آقا شیخ مرتضی، زمستان هم آب یخ میخورد. حالا چه دردی داشت؟ جگرش چطور سوخته بود نمیدانم! یک روز هرچه این در و آن در زدند، یخ پیدا نکردند. در زمستان یخ پیدا نمیشود. یک کسی که او را نمیشناسیم در زد و یخ آورد.
مرحوم آقا شیخ محمد تقی بافقی با دوستانشان به جمکران رفته بودند. در آنجا دیر وقت میبینند در میزنند. دم در رفتند و دیدند کسی آمده است و روی سرش کرسی است. فصل زمستان بود و هوا سرد بود. روی سرش کرسی و لحاف کرسی و منقل آورده بود. شبهای زمستان قم خیلی سرد است. برایش کرسی آوردند. او فقط یک غصه داشت. غصهاش امام زمانش بود. فقط او را میخواست. غصهاش فقط همان بود. الان که سرد است و کرسی لازم دارد خدا کرسیاش را میفرستد. تو یک غصه داشته باش، همه زندگیات آباد میشود. رضا شاه با ایشان درگیر شد. جنگ رضا شاه این طور بود که دشمنانش را لِه میکرد. اما رفت و آمد، لگد زد، فحش داد، با عصا زد و ... پیرمرد را زد. او را چند روز به زندان بردند. این مسئله عجیب است، وقتی به زندان میرفت، با پولی که در جیب داشت، یک مقداری نخودچی و کشمش خرید. غذای زندان را نخورد. غذای زندان حرام است. دو سه روز را با نخودچی و کشمشی که در جیبش ریخته بود زندگی کرد. بعد هم آزادش کردند و به حضرت عبدالعظیم تبعیدش کردند. گفت من میمانم، این میرود. ایشان ماند و دو سال بعد از پهلوی از دنیا رفت.
یک مطلب غریبی برایتان عرض میکنم. خیلی غریب است. ممکن است به نظرتان خیلی عجیب باشد. آقای حاج حسین آقای مداح که خدا رحمتش کند حدود 50 سال اینجا روضه خوانده بود. ایشان میگفت زمانی که آقای بافقی به حرم حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) آمده بود، زن و بچهاش هنوز قم بودند. خیلی غریب است. یک آقای سرهنگی بود که یک دختر داشت. دخترش عاشق این پیرمرد شد. گفت من او را میخواهم و اصلاً با غیر از او ازدواج نمیکنم. آن زمان سرهنگ و آخوند یعنی دو قطب مخالف. آنقدر فشار آورد تا پدرش اجازه داد و مجبور شد دخترش را به ازدواج ایشان در آورد. حاج حسین آقا میگفت من بچهشان را دیده بودم. بچه مثلاً دختر بچه کوچکی بود. میگفت برای آن خانم روضه خوانده بودم. اگر انسان با خدا معامله کند کدام طرف سود است؟
شیخ محمد تقی یک داستانی دارد. به جمکران رفته بود، برایش قلیان فرستاده بودند. قلیانش را هم میفرستند. البته الان کسی قلیان نکشد. قدیمها نمیدانستند ضرر دارد. ضرر قلیان از سیگار بیشتر است. جایز نیست. حرام است. برای آدم یخ میفرستند. کرسی میفرستند. اگر انسان به آنجا برسد خدا میگوید دیگر غصهی کرسی را نخور. من کرسیات را تامین میکنم. غصه نخور. آدم باید یک کمی به خدا و پیغمبر اطمینان داشته باشد.
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |