دستان چروکیدهی پیرزن از شدت لرزش لحظهایی آرامش نداشت.
صورتش بدون رمق، اینقدر هم چروکیده که شاید میشد دهها شاهراه اشک برایش پیدا کرد.
سواد نداشت، ولی از صدتا تحصیل کرده منطقیتر و دلنشینتر صحبت میکرد، برای کوچکترین گرهها راه حل داشت...
دو تا از پسرانش شهید شدهبود.
دو پسر دیگرش مهندس برق و جراح، دخترش هم محقق و نویسنده.
اینقدر جذاب و دوست داشتنی بود که فقط میخواستم ساعتها برایم حرف بزند، در طول صحبتهایش یک بار هم نقنوق و گلهمندی نشنیدم، فقط از زیباییها و شیرینیهای زندگیاش میگفت... میگفت همین که ثمرهی تلاش هایم (فرزندانش را میگفت) را میبینیم روزی هزاران بار خدا را شکر میکنم...
بعدها فهمیدم این خانم ده سال بعد از ازدواجش همسرش را از دست داده و یک تنه این زندگی را چرخانده!
چند وقت پیش این خبر را خواندم، نمیدانم چرا ناخودآگاه یاد این پیرزن افتادم...
بدجوری افسوس خوردم، اینکه چقدر با این عملکردها شأن و منزلت زن را پایین آوردند! اینکه بی ارزشها را برایمان ارزش جلوه دادند! بیراهه را بجای راه برای دختر امروز ما نشان دادند!
اینک زن را با یک ماشین کوکی اشتباه گرفتهاند!
و چقدر رقت برانگیزناک عنوان "ستاره دخت ایران اسلامی " را برایش انتخاب کردند!
آنقدر با خواندن این خبر ناراحت شدم که ساعت ها مات و مبهوت به خبر نگاه میکردم و میگفتم: " یعنی تا این حد؟!" و نمیدانستم قهقهه بزنم یا گریه!
آقایانی که پشت میز نشستهاید و نمیدانم دقیقا هدفتان از برگزاری این سیرک چیست! ولی همین قدر بدانید با این کارتان اولین تو دهنی را به اسلام و بعد به زن و بعد به تمام مادران این آب و خاک کوبیدید! این کارتان یعنی بی ارزش کردن مفهوم زندگی برای دختر امروز...
عطش دختر امروز ما این چیزها نیست، دختر امروز ما به یک جو معرفت و صداقت نیاز دارد، به کسی که جواب تمام ندانستههایش را بدهد، کسی که آینده را به بهترین شکل بر اساس موقعیت و استعدادش جلوی پایش بگذارد! و به او بگوید تو در جای خودت و به تناسب خودت بهترین هستی... دوست دارم بدانم برای این نیازها چه قدمی برداشتهاید؟
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |