همسایه ای داریم بس نق نقو! یک بار نشده موقع سلام کردن گله از نداری نکند! اینکه شوهرش مجبور به اضافه کاری ست، وسع شان نمی رسد، نمی توانند پس انداز کنند و...
دیروز برای کاری آمده بود منزل مان! و باز هم حرف های همیشگی!
این دفعه کم رویی را کنار گذاشتم، از درآمد شوهرش پرسیدم، و مگر چطور خرج می کند هر روز کف گیرشان به ته دیگ می خورد... و نمی تواند پس انداز کند؟!
همسرش مهندس برق کارخانه بود با اضافه کاری و بیمه و ... حدود یک و نیم درآمد ماهیانه شان بود، یک دختر هم بیشتر نداشت!
به او گفتم مگر با پول غذا میخوری که همیشه دم از نداری می زنی؟!
والا خانواده هایی هستند جمعیت شان دو برابر شما، در آمدشان یک سوم شما هم نمی شود با این وجود هم پس انداز می کنند، هم خوب می خورند و هم خوب می پوشند... شکر خدا باز شما اجاره نشین هم نیستید!
15 دقیقه ای با او صحبت کردم تازه متوجه شدم قضیه چیست! به قول معروف هم خدا را میخواست و هم خرما را...
مشکل این خانم در مدیریت بود که اصلا از آن بویی نبرده بود! شوهرش هر چه می خرید همان روز اول هپلی می شد، اسراف هم که شکر خدا کم نمی کرد... همان تک دختر را هم اینقدر لوس بار آورده بود که دهن باز نکرده هر چه می خواست برایش مهیا بود، خلاصه در جاییکه نباید خرج می کرد و یا می شد کمتر خرج کند پول هدر می داد...
به او گفتم اگر من جای تو بودم الان هم بهترین جای شهر خانه داشتم و هم بهترین ماشین را.
پرسید چطور؟
با اینکه چشمم آب نمی خورد ولی رفتم کاغذ و قلم آوردم و شروع کردم به سهمیه بندی و برنامه ریزی، آخرش به او گفتم من خیلی برایت دست بالا نوشتم ولی اگر با همین روند پیش روی تا ماهی 500 هزار تومان هم می توانی پس انداز داشته باشی...
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |