سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طواف دل

پس از اعلام خبر پیدا شدن فاطمه به خواهر و خانواده‌اش، مریم و فاطمه هفته گذشته در میان انبوهی از بهت و ناباوری و با چشمانی اشکبار، همدیگر را در آغوش کشیدند.
 
ایران: کابوس‌های تنهایی دختری که در 15 سالگی به‌خاطر بیماری مادرش به بهزیستی سپرده شده بود، پس از 42 سال سرگردانی و دلتنگی پایان یافت و او در اوج ناباوری و با اشک شوق مادر و خواهرش را در آغوش کشید.

«فاطمه» که فرزند بزرگ یک خانواده است، در 15 سالگی به خاطر بیماری شدید مادرش بطور موقت به یکی از مراکز بهزیستی تهران سپرده شد. اما توفان حوادث ناگوار همه اعضای خانواده‌اش را از هم جدا کرد. با این حال «فاطمه» و خواهر کوچکترش «مریم» و مادر دلشکسته‌شان که بی صبرانه مشتاق دیدار یکدیگر بودند سال‌ها به‌جست‌وجو پرداختند و چند بار هم در یک قدمی دیدار قرار گرفتند اما هر بار به‌دلیلی جدا ماندند.

حدود دو سال قبل «مریم» که برای چندمین مرتبه جست‌وجو برای یافتن خواهر گمشده‌اش را آغاز کرده بود با خود فکر کرد شاید از طریق دادگاه بتواند به آرزویش دست یابد. به همین خاطر با مراجعه به شعبه 7 دادسرای شهرستان ری از بازپرس «دانشور» درخواست کمک کرد.

 

وی درباره ماجرای زندگی پرفراز و نشیب شان گفت: پدرم «حسن» اهل آذربایجان شرقی بود که سال‌ها قبل همراه خانواده‌اش برای ادامه زندگی به جنوب تهران نقل مکان کرد. پدرم در جوانی آهنگری می‌کرد. تا این که یک روز بطور اتفاقی با خانواده‌ای آشنا شد که اهل «آذرشهر» بودند و در منطقه دربند تهران زندگی می‌کردند. پدرم وقتی با «سریه» دختر آن خانواده آشنا شد یک دل نه صد دل عاشقش شد و با او ازدواج کرد. هرچند مادرم دچار بیماری حواس پرتی بود و پزشکان توصیه کرده‌بودند نباید ازدواج کند یا بچه‌دار شود!

با این حال پدرم که عاشقانه او را دوست می‌داشت تمام مسئولیت‌های زندگی را تنهایی برعهده گرفت. آن طور که مادرم می‌گوید: نخستین فرزندشان یک پسر بود که متأسفانه مدتی پس از تولد به دلیل نامعلومی فوت کرد.

8 خرداد 1333 خواهر بزرگترم «فاطمه» به‌دنیا آمد. اول مرداد 1336 نیز خواهر دیگرم «زهرا» به جمع خانواده پیوست و چهار سال بعد هم من به‌دنیا آمدم. با این‌که پدر و مادرم در زندگی مشترک‌شان از نظر مالی هیچ‌کم و کسری نداشتند اما همه دوران زندگی ما به همین خوبی پیش نرفت و چرخ زمانه و دست تقدیر، برای همه ما سرنوشت‌های دیگری رقم زد.

خوب یادم هست پنج ساله بودم که مادرم بشدت بیمار شد و به همین خاطر نگهداری از 3 بچه قد و نیم‌قد برایش بسیار سخت شد. خواهر بزرگ‌ترم «فاطمه» که آن زمان 15 سال داشت بازیگوش بود. «زهرا» هم مثل مادرم مشکل فراموشی داشت. درست در همین وضعیت نابسامان پدرم با شریکش به مشکل خورد و به خاطر مشکلات شدید مالی و از سر ناچاری «فاطمه» را بطور موقت به یکی از مراکز بهزیستی در جنوب تهران سپرد. اما آن روز وقتی به خانه بازگشت از شدت ناراحتی در خواب دق کرد و جان سپرد. بدین ترتیب من و «زهرا» ماندیم و مادر بیمارمان!

از سویی در چنین شرایطی شریک پدرم با سوءاستفاده از وضعیت جسمی و روحی مادرم و به‌دلیل این‌که می‌دانست او قادر به گرفتن حق و حقوق خود و فرزندانش نیست تمام دارایی پدرم را با ناجوانمردی تصاحب کرد و به مکان نامعلومی گریخت.

در آن وضعیت بحرانی یکی از بستگانم نگهداری از «زهرا» را برعهده گرفت. اما پس از مدتی و به‌دلیل مشکلات فراوان او را به بهزیستی سپرد. از سوی دیگر دایی بزرگم وقتی از سرنوشت «زهرا» باخبر شد مسئولیت نگهداری از من و مادرم را برعهده گرفت.

وقتی بزرگ‌تر شدم، همیشه از بستگانم درباره مشکلات زندگی‌مان می‌شنیدم اما به خاطر احترامی که برای دایی و زن دایی‌ام قائل بودم، هیچ گاه به خودم اجازه نمی‌دادم در این باره از آنها سؤالی بپرسم. بدین ترتیب من تحت سرپرستی دایی‌ام بزرگ شدم و در 14 سالگی به عقد یکی از خواستگارانم درآمدم.

در آن روزها با وجود این که مادر یک دختر و پسر شده بودم، اما با عشق و علاقه فراوان از مادر بیمارم نیز نگهداری می‌کردم. البته از جست‌وجوی خواهرانم نیز غافل نبودم اما افسوس اثری از آنها نمی‌یافتم. تا این که پسر هشت ساله‌ام به خاطر یک اشتباه پزشکی در بیمارستان فوت کرد و غمگین و افسرده شدم. ضمن این که احساس می‌کردم دو خواهرم فوت کرده‌اند و من نمی‌توانم آنها را بیابم! اما به رغم تمام فراز و نشیب‌های زندگی‌مان، چندی قبل یکی از بستگانم که در بستر بیماری بود، قبل از مرگش گفت دو خواهرم زنده‌اند و تا آنجا که اطلاع دارد، «زهرا» بعد از اقامت کوتاه در بهزیستی، به یک خانواده سپرده شده است. «فاطمه» هم چند سال قبل با یافتن خانواده پدری‌مان در جست‌وجوی ما بوده اما به نتیجه نرسیده است.

با شنیدن این موضوع نور امیدی در دلم شعله‌ور شد و تصمیم گرفتم به هر شکل ممکن خواهرانم را پیدا کنم. بنابراین به اداره ثبت احوال شهری که پدرم به دنیا آمده بود ، رفتم اما کارشناسان پس از بررسی‌ها، گفتند سال‌ها قبل «فاطمه» که خودش را معلم معرفی کرده بود، با مراجعه به این اداره، برای یافتن خانواده گمشده‌اش کمک خواسته بود. اما به دلیل این که هیچ نشانی از پدر و مادرش نداشت، به او کمکی نشد.

بدین ترتیب با دست خالی راهی تهران شده و به مرکز بهزیستی محل نگهداری فاطمه رفتم اما افسوس که آنجا خوابگاه دانشجویی شده بود و هیچ کس هم از سرنوشت مددجویان اطلاعی نداشت. بدین ترتیب به مراکز بهزیستی دیگر رفتم که سرانجام به من گفته شد تمام پرونده‌های گذشته را تحویل بایگانی اداره پذیرش بهزیستی داده‌اند.

مسئولان اداره پذیرش نیز اعلام کردند در صورتی که مشخصات دقیق شناسنامه‌ای خواهرانم را داشته باشم، می‌توانند پاسخم را بدهند. سپس به اداره ثبت احوال مرکزی رفتم. مسئول پاسخگویی نیز با ارائه مشخصات دقیق شناسنامه‌ای خواهرانم و همچنین کپی از عکس «فاطمه» گفت فقط با مجوز قضایی می‌تواند نشانی خواهرم را در اختیارم قرار دهند.

بدین ترتیب بازپرس پرونده پس از شنیدن قصه پردرد و رنج این زن، به کارآگاهان پلیس مأموریت داد در این باره تحقیق کنند. در همین حال «مریم» همزمان با پیگیری پرونده قضایی یافتن خواهرانش، از گروه جویندگان عاطفه روزنامه ایران نیز درخواست کمک کرد.

یافتن نشانی از فاطمه

همزمان با انتشار سرگذشت غم‌انگیز زندگی این خانواده و خواهران گمشده، رد پای فاطمه در بنیاد فرهنگی- هنری فرش رسام عرب‌زاده پیدا شد. ژیلا رسام عرب‌زاده که با اطلاع از موضوع شوکه شده بود، با تأیید حضور «فاطمه» در این مؤسسه گفت: «فاطمه» قبل از این که تحت پوشش این مرکز قرار گیرد، زندگی سخت و پر دغدغه‌ای را پشت سر گذاشته بود اما حالا زندگی راحت و کار مناسبی دارد و همه او را دوست دارند. در حال حاضر نیز در خانه خانم «ژیلا فریدونی»- مدیر آموزشگاه- زندگی می‌کند.

فاطمه در خانه ما زندگی می‌کند

دقایقی پس از این تماس تلفنی، خانم «فریدونی» که از 11 سال قبل با جان و دل از «فاطمه» مراقبت کرده بود، در حالی که از شنیدن خبر پیدا شدن خانواده فاطمه بشدت خوشحال بود، بلافاصله با ما تماس گرفت و گفت: به خدا قسم در این مدت خیلی به دنبال خانواده «فاطمه» گشتم اما هیچ نشانی از آنها نیافتم. حالا هم خیلی خوشحالم اما از سوی دیگر نگرانم که او دوباره زندگی ناآرامی را شروع کند. وی درباره زندگی گذشته «فاطمه» هم گفت: آن طور که از «فاطمه» شنیده‌ایم، مدتی بعد از این که او به بهزیستی سپرده شده بود، زن و مردی او را به فرزندخواندگی پذیرفتند. اما چندی بعد «فاطمه» به خاطر رفتارهای نامناسب پدر و مادرخوانده، از آنجا فرار کرد.

با این حال «فاطمه» برای دومین بار به بهزیستی سپرده شد. اما دوباره بعد از مدتی به خانواده دیگری سپرده شد. ولی متأسفانه اعضای آن خانواده نیز از وی بشدت کار می‌کشیدند. انگار هر بار هم که کارش را به خوبی انجام نمی‌داد به سختی کتک می‌خورد. با وجود این او چند سالی را با همین وضعیت در آن خانه دوام آورد ولی یک روز درحالی که مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود از آنجا هم فرار کرد و در حالی که از شدت درد و ضعف به خود می‌پیچید نیمه جان خود را به پارکی در جنوب تهران رساند.

نگهبان پارک هم وی را به بهزیستی سپرد اما از همان موقع وی به خاطر اتفاقات تلخ و ناگوار زندگی‌اش دچار افسردگی شد. با وجود این چندی بعد «فاطمه» با یکی از مددجویان بهزیستی ازدواج کرد که حاصل زندگی مشترکشان یک پسر بود. اما زن بدشانس مدتی بعد به خاطر اختلاف‌های شدید از شوهرش جدا شد. او از سال 1364 نیز با هماهنگی مسئولان بهزیستی همراه یک گروه 15 نفری از مددجویان برای کاردرمانی به بنیاد فرهنگی و هنری فرش رسام عرب زاده سپرده شد. از آن پس همه مسئولان و هنرجویان به «فاطمه» علاقه خاصی نشان دادند و با او به مهربانی رفتار کردند.

چندی بعد زنده‌یاد رسام عرب‌زاده حضانت «فاطمه» و 4 تن دیگر از مددجویان را پذیرفت و برای آنها دفترچه بیمه درمانی، شناسنامه و کارت ملی گرفت. تاکنون 3 تن از آنها ازدواج کرده‌اند. فاطمه نیز از 11 سال قبل با من و خانواده‌ام زندگی می‌کند. به همین خاطر نمی‌خواهم از این به بعد در زندگی‌اش با مشکل روبه‌رو شود. چرا که او بیماری قلبی دارد و هیجان و ناراحتی او را از پا درمی‌آورد.» بعد از این گفت‌وگو سرپرست «فاطمه» وقتی مطمئن شد خانواده او بسیار مهربان هستند و سال‌ها به دنبالش بوده‌اند با خیالی آسوده مقدمات دیدار آنها را فراهم کرد.

دیدار شورانگیز دو خواهر

 


پس از اعلام خبر پیدا شدن فاطمه به خواهر و خانواده‌اش، مریم و فاطمه هفته گذشته در میان انبوهی از بهت و ناباوری و با چشمانی اشکبار، همدیگر را در آغوش کشیدند.

نوشته شده در یکشنبه 90/2/25ساعت 6:38 عصر توسط دلدار نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ