سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طواف دل

حدود ? ماه قبل با پسری جوان ازدواج کردم. او روزهای اول خیلی ابراز عشق و علاقه می کرد اما شوهرم حالا یادش آمده که من جهیزیه نداشته ام و مادرم زنی خیانت کار بوده است و حتی تحت تاثیر حرف های چرت و پرت ناپدری ام، تهمت های زشت و ناروایی می زند.
خراسان: مادرم خطا کرد و چوب اشتباهات خودش را خورد. او زندگی قشنگ مان را در آتش بی بند و باری هایش سوزاند و خاکستر کرد. پدرم وقتی متوجه شد که مادرم با مرد جوانی رابطه دارد بدون معطلی او را طلاق داد و سرپرستی مرا بر عهده گرفت.

من آن موقع ? ساله بودم ولی خوب عمق غم و اندوه پدرم را درک می کردم. متاسفانه پس از گذشت ? سال پدرم در حادثه رانندگی جان خود را از دست داد. با این مصیبت من سرگردان و بیچاره شدم. مادرم مرا به خانه خودش برد. او با همان مردی که رابطه مخفیانه داشت ازدواج کرده است و زندگی نکبت باری دارد.

ناپدری ام مردی معتاد و بی مسئولیت است و مادرم همیشه از اشتباهات دوران جوانی اش اظهار ندامت و پشیمانی می کند.

زن جوان در دایره اجتماعی کلانتری مصلای مشهد افزود: چند سال گذشت و در این مدت من سنگ صبور مادرم شده بودم. او هر لحظه می گفت: خودت را در آینه کدر سرنوشت مادرت ببین تا بدانی اگر دنبال بی بند و باری بروی و اخلاق و عفت خودت را زیر پا بگذاری چه بلایی به سرت می آید.

دلم خیلی برای او که هر شب مجبور بود یک کتک مفصل از ناپدری ام بخورد می سوخت اما کاری از دستم بر نمی آمد.متاسفانه از چندی قبل متوجه نگاه های شیطانی این مرد بی معرفت شدم. او دنبال موقعیتی می گشت تا مرا مورد آزار واذیت قرار بدهد.من که از نیت های پلید ناپدری ام می ترسیدم از خانه فراری شدم و به منزل یکی از همسایه ها پناه بردم. اما پسر همسایه نیز قصد سوءاستفاده از من را داشت.به ناچار موضوع را به دایی ام اطلاع دادم و دایی مرتضی مرا به منزل خودش برد.

با کمک او و همسرش ادامه تحصیل دادم. در مدتی که به مدرسه می رفتم چند خواستگار خوب برایم آمد اما آن ها که با انجام تحقیقات دریافته بودند مادرم چه بلایی به سر پدر خدابیامرزم آورده از ازدواج با من منصرف شدند.

زن جوان ادامه داد: حدود ? ماه قبل با پسری جوان ازدواج کردم. او روزهای اول خیلی ابراز عشق و علاقه می کرد اما شوهرم حالا یادش آمده که من جهیزیه نداشته ام و مادرم زنی خیانت کار بوده است و حتی تحت تاثیر حرف های چرت و پرت ناپدری ام، تهمت های زشت و ناروایی می زند. دیگر خسته شده ام و می خواهم طلاق بگیرم.

نوشته شده در شنبه 90/2/17ساعت 11:13 صبح توسط دلدار نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ